حجم سیاه دونده

متن مرتبط با «متفاوت به انگلیسی» در سایت حجم سیاه دونده نوشته شده است

ذوق اندک رو به متوسط

  • یک یا شایدم دو نفر دارن تو دلم کردی می‌رقصن. درسته مثل بنز تو کارگاه کار می‌کنم، استراحتم از همه کمتره، کارایی که وظیفه‌م نیست هم انجام میدم، ولی خداوکیلی اوستامم حسابی دمش گرمه. کلا طوری بهم کار یاد میده، انگار داره اوستا تربیت می‌کنه، نه اینکه من بردستشم. یادتونه گفتم یکی یازده ساله اینجا کار می‌کنه؟ همون آقای نوک‌مدادی پنجاه‌وچهار ساله است. می‌گفت سه سال اول بجز ظرف شستن و دیس تمیز کردن هیچ کار دیگه‌ای نکرده. اجازه نمی‌داده‌ن دست به جنس (منظور محصوله) بزنه. فک کنین، سهههههه ساااااااال!!! یعنی داشت به من می‌گفت رتبه‌ی تو الان، دیس‌شستنه و توقع نداشته باش کار بدن دستت. ولی چی بگم خدای من، این ذوقو نمی‌تونم مخفی کنم که الان، بعد پنجاه روز از شروع کارم که احتمالا ده دوازده روزشو تعطیل بوده‌م، اوستام، به اسم مستعار کله‌سفید دیوونه‌خونه! کاریو داد دستم که فقط خود اوستاهاشون انجام میدن و نه حتی بردستای چند ساله‌شون و گفت عالی انجام دادی. نمیگم بردستاشون یاد ندارن، حتما دارن، ولی این کار تو این قنادی، مختص اوستاهاست. من هم احتمالا قرار نیست دائم انجامش بدم، ولی اینکه به این زودی به این قسمتش رسیدم به نظر خودم فوق‌العاده است. و حالا به رسم این حرفه، به خاطر این اتفاق، باید فردا شیرینی بدم بهشون :) فعلا همچنان تو خشک‌کاری‌ام. دارم بهش علاقمند میشم. البته مشخصا من تو هیچ کار تکراری‌ای دووم نمیارم. ولی خب قدم قدم باید پیش رفت. با این مدلی که من تو کارگاه بوده‌م، تا حالا یه اوستا گفته من خلیفه میشم در آینده، یه اوستای دیگه هم خلیفه خطابم کرده. خلیفه اوستاییه که به تمام قسمت‌های قنادی، اعم از تر و خشک و فر مسلطه. الان رسم خلیفگی ورافتاده و دیگه معمولا کسی خلیفه, ...ادامه مطلب

  • رو به حسیــــــن (ع)

  • من ایرانم و تو عراقی، چه فراقی، چه فراقی بگیر از دلم یه سراغی، چه فراقی، چه فراقی . دوری و دوستی، سرم نمیشه وُ، هیچ‌کجا واسه‌م، حرم نمیشه وُ، دارم می‌میرم کربلا واسه‌م ضروریه حسین، اربعین اوضاع چه جوریه حسین؟، دارم می‌میرم . . . این مدت این مداحی توی ماشینم رو تکرار بود... و عمرا فکر نمی‌کردم امسال برم... حالا تو خاک عراقم... . . . علی مدد :) بخوانید, ...ادامه مطلب

  • هر کس عدل را دوست دارد، هر کس آزادگی به معنی واقعی کلمه را دوست دارد، حسین را دوست دارد

  • همه می‌دونن روش‌های عزاداری پرجوش‌وخروش مورد پسند من نیست. مداحی‌های آروم رو دوست دارم. ولی سینه زدن رو خیلی دوست دارم، حتی محکم و بلند سینه زدن مردها رو. بعضی جاها هم هست که تو روضه و مداحی، دلم می‌سوزه و وقتی سینه می‌زنم انگار اون سوزش قلبم آروم میشه. این وقتا یاد اونایی میفتم که تو عزای نزدیکانشون به سر و صورت و سینه‌شون می‌زنن و می‌فهمم اون درد روحی یه‌جوری می‌خواد بروز جسمی پیدا کنه و اینطوری می‌کنن. دو تا روضه‌ای که باعث میشه ناخودآگاه سینه بزنم، بجز خود اباعبدالله، روضه‌ی علیِ اکبر و حضرت اباالفضله. هر جوری به کل قضیه‌ی کربلا نگاه می‌کنم نمی‌تونم دشمنی باهاش رو درک کنم. هر کسی با هر کیش و آیین و مسلکی باشی، اگه فقط انسان باشی، نمی‌تونی طرف مقابل حسین قرار بگیری. دقیقا همون جمله‌ی خود حضرت که میگه اگه دین ندارید، آزاده باشید. اتمام حجت کاملیه. به دین من نیستی؟ آزاداندیش باش. ظلم‌ستیزی در هر حالتی قابل ستایشه. اینکه کسی بخواد به نفع جناح سیاسیش، برای ماله‌کشی روی کارهاش یا هر چیز دیگه‌ای از حسین بن علی استفاده‌ی ابزاری کنه، واقعا چه ربطی به خود ایشون داره؟ تو هر بخشی از این ماجرا نگاه کنی حتی تا لحظات آخر، حسین دنبال این بوده که آگاه کنه، بفهمونه زیر پوست جامعه چی می‌گذره. برای این هدفش از تک تک داشته‌هاش می‌گذره. روضه‌ی علی اکبر و اباالفضل برای این برام سنگینه که یه جا دیگه نمی‌تونه مثل همه‌ی شهدا بچه‌شو برگردونه به خیمه و صدا می‌زنه بیان علی اکبرو ببرن، یه جای دیگه هم نه تنها نمی‌تونه اباالفضل رو برگردونه، که میگه الان دیگه کمرم شکست... این جاها برام تبدیل به انسان میشه و درک می‌کنم امامم هم مثل من غم و درد رو حس می‌کرده، غم‌ها و در, ...ادامه مطلب

  • به خداحافظی تلخ خودم سوگند

  • دیروز سی‌ویک خرداد بود و واپسین روز کاری من تو کلینیک. البته امروز هم رفته بودم، ولی خب کار نکردم و فقط نشستم کنار جیم‌جیم و سودوکو حل کردم و چای نوشیدم و کارای تسویه‌حسابم هم انجام شد. به بچه‌ها می‌گفتم من از هیچی هم خوشحال نباشم، از اینکه حقوقم یکم واریز شده خیلی خوشحالم :)) مخصوصا اینکه حقوق اردیبهشت هم بیستم اینا واریز شده بود و تا الان تقریبا نصف شده :)) مثلا من قراره پس‌انداز کنم , ...ادامه مطلب

  • به بهانه‌ی رمضان

  • خواهرم ناظم مدرسه‌ی خودگردانه. مدرسه‌ی خودگردان مدرسه‌ایه که زیر نظر آموزش و پرورش نیست. یک یا چند نفر موسس داره که میرن یه خونه‌ای رو که چند تا اتاق داره اجاره می‌کنن، معلم استخدام می‌کنن و مبادرت به ثبت‌نام بچه‌ها می‌نُمایند :) البته خب طبیعتا بچه‌های معمولی نمیرن اونجا درس بخونن. بچه‌هایی میرن که مدارک شناسایی ندارن و تو مدارس معمولی ثبت‌نامشون نمی‌کنن، به عبارت دقیق‌تر بچه‌هایی که تازه از افغانستان اومده‌ن. چند روز پیش خواهرم اومد گفت اگه کمکی چیزی دارین، بچه‌های مدرسه‌ی ما نیازمندن، هم به آذوقه، هم به لباس و هم به کمک برای تسویه کردن شهریه‌ی مدرسه‌شون. از اون طرف هم من توقع نداشتم محل کار عیدی رو بده، یعنی می‌گفتن که نمیدن، اما روز آخر دادن. هم‌زمانی این دو تا باعث شد به این فکر بیفتم که این عیدی رو بذارم برای اون کار. البته انقدر همه چیز گرونه که کلا پنج تا بسته بیشتر نشد که بردیم با آقای دادیم. حالا چون خودم اصلا تو فکرش نبودم و تذکر خواهرم باعثش شد، گفتم منم به عنوان تذکر بگم، شاید یکی دیگه هم بود که مثل من حواسش نبود کنار ماهایی که خوراک و پوشاک و مسکن و تفریحمون سرجاشه، هستن کسایی که حتی تو اجاره خونه موندن و حتی مرغ هم هر چند ماه یک بار می‌خورن، اونم اگر کسی بهشون بده، گوشت که دیگه هیچ. خیلی حس ضعف و ناتوانی می‌کنه آدم وقتی می‌بینه نهااایت تلاشش می‌تونه کمک به فقط خوراک چهار صباح چهار پنج تا خانواده باشه. تو کل جامعه و بین این همه نیازمند که نگاه کنی این تقریبا برابر با هیچه. اینجور وقتا بجز حس ضعف، حس خشم هم دارم. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • به خودم

  • به ۱۴۰۱: زیاد منو گریوندی. فشارهای زیادی بهم وارد کردی. با یه دل فشرده و پردرد شروع شدی. حسرت زیاد داشتی، ناامیدی هم. اما به عبارت دقیق، سرد و گرم روزگار رو درهم داشتی. تجربه‌های بدیع و شگفت داشتی. چند تا اولین رو در تو تجربه کردم. بعضی جاها رشدم دادی. آدم متفاوتی ازم ساختی. ارتباطاتم کیفی و کمی جهش قابل‌توجهی داشت در تو. خوشی‌های زیادی بهم تقدیم کردی، غالبا توام با درد؛ که وجه افتراق خوشی‌های اصیل با خوشی‌های فیکه. درس هم کم نداشتی. چند تاش خیلی مهم بود، یکی اینکه هیچ چیز نه تنها از هیچ کس بعید نیست، که از خود تو هم بعید نیست. به ۱۴۰۲: دوست دارم ببینم چی داری تو چنته. به نظرم خودتو واقعا آماده کن. من تسنیم ۴۰۰ی که وارد ۴۰۱ شد نیستم. دستامو ستون‌وار برده‌م بالا. اگه تا حالا هی سعی کرده‌م مدل خودمو رو زندگی پیاده کنم، حالا دارم مدل زندگیو رو خودم پیاده می‌کنم. می‌خوام ببینم به قول آقای، وقتی کسی نباشه که باهات بجنگه، تو چه جوری یک‌طرفه می‌خوای باهاش بجنگی؟ نه تنها برات لیست اهداف سال جدید ردیف نمی‌کنم، بلکه به هیچ هدفی هم نمی‌خوام فکر کنم. به جیم‌جیم: تک بودی. خاص بودی. نزدیک بودی. شجاع بودی. رقیق بودی. قدرتمند بودی. جدید بودی. متفاوت بودی. هیجان‌انگیز بودی. زیبا بودی. مهربون بودی. تو ۴۰۱ همه‌ی این‌ها بودی. و همه‌ی این جمله‌ها با فعل "هستی" هنوز هم. بارها دلم رو لرزوندی. بارها دلت رو شکستم. به مو رسید، پاره نشد. گره خورد، محکم‌تر شد. فاصله‌ی زمین تا آسمون بینمون رو با محبت و علاقه پر کردیم. خیلی گریه کردم با تو، گاهی هم برای تو. و خیلی هم خندیدم با تو و به دلیل وجود تو. چند بار دل‌درد گرفتم از شدت خنده که قبل از این‌ها برمی‌گشت به چند سال, ...ادامه مطلب

  • چابهار ۱

  • برای بار چندمه که از کنار این منطقه رد میشیم. بار اول بُهت بود، بعد بغض شد و این بار خشم و اشک. اینجا مگه میشه زندگی کرد؟ بله که میشه. تو نمی‌تونی. تو ندیدی. تو نشستی تو خونه‌ت. تو گذاشتی که اینا اینجا زندگی کنن. کارتو داری، زندگیتو داری، تفریحتو داری. زیر باد کولرگازی هم خودتو باد می‌زنی و از گرما شکایت می‌کنی. مغزم می‌خواد منفجر بشه. قلبم درد گرفته. از این همه انفعال و ندانم که ندانم بیزارم. نه، ندانم که ندانم نه، غفلت نه، تغافل، تجاهل! از این همه برگشت به زندگی عادی، به سعی در فراموشی و خوابوندن وجدان، به ندیدن، ندیدن، ندیدن، نشنیدن، فکر نکردن... از خودم متنفر شدم. من چقدر حقیرم؟ چقدر همه‌ی دنیام خودمم؟ چقدر تو حباب شیشه‌ای خودم درستکارم! تو محیط ایزوله‌ی خودم آدم خوبی‌ام. سفر زهرم شد. اینجا نشستم شرشر اشک می‌ریزم و نمی‌دونم یک اتوبوس چی فکر می‌کنه راجع به دختری که هدفون گذاشته و بین رقص و پایکوبیشون گریه می‌کنه. فقط به مهندس که کنارم نشسته و نپرسید، گفتم چرا. با هم نشستیم حرف زدیم و تف انداختیم به دنیا و این زندگی کثافت. بعدشم باز پیاده شدیم کنار دریاچه‌ای که به اسم صورتیه، ولی چون سدو روش باز کردن یه رنگ خیییلی ملویی داره و من واسه جیم‌جیم دستنبد محلی خریدم و شتر سوار شدم و مهندس ازم فیلم گرفت و خوش گذشت و به همین سرعت برگشتیم به زندگی عادی. به همین وحشتناکی، به همین زیبایی :) بخوانید, ...ادامه مطلب

  • چابهار، مثلا سفرنامه

  • با کمی دنگ‌وفنگ و کمی کشمکش با همکار و خوردن مقدار زیادی حرص، یک هفته مرخصی که با تاریخ تور جور بشه جور کردم. بعد صبح حرکت، درحالی‌که نشستیم صبحانه می‌خوریم که بعدش حرکت کنیم، پیام اومد که لطفا کسی نیاد سر قرار، مشکلی پیش اومده. در نتیجه‌ی نوسانات ناگهانی قیمت‌ها، اتوبوس و رستوران دبه کرده بودن و دست لیدر رو تو پوست گردو گذاشته بودن. چندین ساعت تو بلاتکلیفی بودیم و چون از موندن تو بلاتکلیفی خوشم نمیاد، مهندسو پاشوندم رفتیم ترمینال که اگه اتوبوس به سمت چابهار بود خودمون حرکت کنیم و بیخیال تور بشیم. اتوبوس مستقیم چابهار بلیطاش تموم شده بود و اتوبوس زاهدان بود که نگرفتیم. همون موقع هم لیدر پیام داد که به شرط قبول جمع، با اتوبوس ضعیف‌تر و پونزده درصد افزایش قیمت و یک روز تاخیر می‌تونیم حرکت کنیم. اکثرا موافقت کردن و نتیجتا فرداش با حدود نصف ظرفیت با یه اتوبوس نیمه وی‌آی‌پی حرکت کردیم. سفر شروع شد، بسم الله :) این شب آخریه که رفتم سر کار. هوا تقریبا خوب بود و منم کاپشن نپوشیده بودم. ولی وقتی اومدیم بیرون سردم شد و جیم‌جیم هم که هممممیشه گرمشه و آتیش ازش ساطع میشه، کاپشنشو داد من پوشیدم :) از همون شب که خداحافظی کردیم دلم براش تنگ شد. گفته بودم دعا کنین یه گروه خسته‌ی خوابالو باشن که بذارن تو راه راحت بخوابیم و حدس بزن چی شد؟ همه میانسال و مسن بودن , ...ادامه مطلب

  • کار خوبه خدا درست کنه، سلطان محمود خر کیه؟

  •   من نمی‌دونم خدا چرا اینجوری می‌کنه؟ امروز یک اتفاق بد افتاد و می‌تونست عواقب بسیار بسیار بدتری داشته باشه. حتی بدتر از چیزی که به ذهن بعضی‌هاتون خطور می‌کنه. و من اونجا به خدا گفتم خدایا ما روزه می‌, ...ادامه مطلب

  • تپه‌ی پاچه‌های لنگه‌به‌لنگه

  •   دیروز نشد بیام کوهسنگی، عوضش امروز صبح اومدم :)     دیروز صبح و عصر، جمعه‌بازار بودم. روزبازار رو دوست دارم. همه‌چی همزمان داره، کنار هم. یه خانومه بود شلوار می‌فروخت. همه رو همین‌جوری روی هم ریخت, ...ادامه مطلب

  • البته به دانندگان جایزه تعلق نمی‌گیرد

  •   امروز چند بار به اینوریدر سر زدم، ولی فقط یک نفر پست جدید گذاشته بود. یه‌کم تعجب کردم و ضمن تعجب به لیست و گروه‌ها نگاه کردم دیدم اکثر وبلاگ‌ها به رنگ قرمز دراومدن! یعنی غیرفعال شدن. مطمئنا همه یک شبه تصمیم نگرفتن وبلاگشون رو حذف کنن یا تغییر آدرس بدن یا rssشون رو غیرفعال کنن. جالب اینکه وبلاگ خودمم غیرفعاله کسی می‌دونه چرا اینطوری شده؟  , ...ادامه مطلب

  • والا بلا اگه من به عمرم پیست رقص دیده باشم!

  •   بچه بودم، شاید راهنمایی. یه روز با یکی از با دوستام که حرف می‌زدیم گفتم من یه آرزوی بد دارم، اینکه یه روز آدمی بشم که خیلی مشهوره و از بین لایه‌های تاریخ می‌تونه خودشو برسونه به کتب درسی بچه‌های چند, ...ادامه مطلب

  • ای نامه، تو می‌روی به سویش؟

  • اگر یادتان باشد یک پویشی بود به نام 451 درجه‌ی فارنهایت. در آنجا گفتم که من هیچ کتاب تاثیرگذاری نخوانده‌ام. قبل از انتخاب رشته‌ی دبیرستان بچه‌ها از هم و معلم‌ها از بچه‌ها می‌پرسیدند چه درسی را دوست د, ...ادامه مطلب

  • در زمینه‌ی رواج ازخودبیگانگی و کم شدن درک و اندیشه و دامن زدن به احساس بی‌مایگی، چند تا لینک اینجا میذارم، هر کس که خواست و شرایطش رو داشت می‌تونه برداره.

  • طرح هدیه‌ی کتاب فیدیبوئه. کتاب‌هایی که اخیرا خریده باشی رو می‌تونی فقط به یک نفر و اون هم کسی که تا‌به‌حال عضو فیدیبو نبوده هدیه بدی. جنایت و مکافات، داستایفسکی، ترجمه‌ی اصغر رستگار: کلیک بلندی‌ه, ...ادامه مطلب

  • آیا این کلاس را به همه توصیه می‌کنید؟

  • صبح یک هوای عالی داشت که آدمو یاد بهار می‌انداخت. به لطف کلاس آمادگی برای زایمان هدهد، پیاده‌روی این هوا هم نصیبمون شد. تو مرکز بهداشت دو تا آقای میانسال، داشتن روی در ورودی آرام‌بند نصب می‌کردن. یه , ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها