حجم سیاه دونده

متن مرتبط با «تحصیل در چین یا مالزی» در سایت حجم سیاه دونده نوشته شده است

یا فاطمه الزهرا صلی الله علیک

  • میشه مادر هم صدات بزنم. میشه افتخار کنم سلسله‌م به شما می‌رسه و می‌کنم. ولی فقط یک چیز می‌خوام ازتون، دستم از دست شما جدا نشه... متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد. + امروز سی ساله شدم. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • باز آمد بوی ماه مدرسه

  • بیا از این بگذریم که امروز حالت چیزی فراتر از فاجعه بود، خب؟ بیا اینو ببین که امیرعلی کیک تولد ده سالگیشو خودش درست کرده و تزئین کرده :) این سهم منه که خیلی بد ازش عکس گرفته‌م :)) سی‌ویکم تولدش بود. به عنوان کادوی تولد بهش گفتم می‌تونی خودت یه کیک درست کنی ^_^ همه‌شو خودش انجام داد، حتی ظرفاشم شست. خیلی هم بابت کادوش ذوق کرد :) امیرعلی امسال پنجمه، فکر کن! ازش پرسیدم هم‌کلاسیات هر سال همونای پارسالی باشن بهتره یا عوض بشن؟ (چون از کلاس اولشون ثابته و عوض نمیشن) تقریبا مطمئن بودم میگه ثابت باشن، چون ارتباط‌گیریش با غریبه‌ها سخته. اما گفت با کلاسی که ما داریم، عوض بشن بهتره! گفتم چرا؟؟؟ گفت چون ده تا بمب اتم، جلوی یک کلاس مثل کلاس ما، کم میاره؛ و رفت. و اینو ببین که فاطمه سادات کلاس اولی یک سر و گردن از (بعضی از) هم‌کلاسیاش بلندتره :))) عکس از ریحانه ندارم، اونم با اختلاف چند سانتی‌متر کمتر، مثل فاطمه ساداته. امروز ازش پرسیدم هم‌کلاسیات قد توئن؟ دستشو گذاشت رو شکمش و گفت نه بعضیاشون قدشون کوتاهه! چرا کلاس اولیای ما اصن گوگولی و کوچولو نیستن؟ -_- بخوانید, ...ادامه مطلب

  • کلیدر

  • هشت جلد کلیدر رو صوتی خریده بودم از فیدیبو. بعدا جلد نه و ده هم اومد که هنوز نگرفته‌م اونا رو. جلد اول رو روی دور تند گوش دادم. جلد دوم رو برای تمرین صبر و تحمل، با سرعت معمولی گوش دادم. هی دستم می‌رفت تندش کنه، هی نگهش می‌داشتم. چیزی اون جلوها نیست، همین لحظه رو گوش بده. با طمانینه. برداشتی که من از آدما داشته‌م این بوده که فکر می‌کنن من آدم آروم و ملویی‌ام. حتی بار اولی که با جیم‌جیم رفته بودیم کوه کوهسنگی، چشاش گرد شده بود و می‌گفت اصلا فکر نمی‌کردم مثل بز از کوه بری بالا. یعنی بهم نمی‌خوره این حجم ورجه وورجه توم وول بخوره. ولی خب در اصل اسلام دست‌وپامو بسته و نمی‌تونم شوخ‌وشنگ باشم. حالا بعد این همه سال اون حرکات و سکناتِ آروم، شده رفتار غالبم. ولی هنوزم تو وجودم انگار اسپند رو زغال بالا پایین می‌پره و نمیذاره زیاد آروم بگیرم. عجله و تند و تیزی هنوزم جزء ارزش‌هامن. دوست دارم کارها زود به سرانجام برسه. تکلیف همه چیز زود مشخص شه. پرونده‌ها باز نمونن. این جمله‌ی آخرو که جیم‌جیم و میم‌الف هم باهاش آشنان و بهش اشاره می‌کنن که آره تو دوست داری زودتر پرونده‌های باز ذهنیتو ببندی. خلاصه اینکه در راستای کم کردن از عجله‌های غیرضروری، تصمیم گرفتم کلیدرو با سرعت 1× گوش بدم. جلد دو تموم شد. ولی دیگه نخواستم فعلا جلد سه رو شروع کنم. جای بدی تموم شد. اگه دوست دارین بخونین یا گوش بدین بقیه رو نخونین. کتاب در مورد کردهای خراسانه. نه اینکه کتاب قصد قهرمان‌سازی داشته باشه، چون خوب و بد ویژگی‌های آدم‌ها رو با هم میگه، اما چون یه‌جورایی از دو تا شخصیت بیشتر از بقیه یا بولدتر از بقیه صحبت می‌کنه، شاید ذهن خودش دوست داره ازشون قهرمان بسازه. اینا انگار آدم خوبای داستانن. گل‌محمد و مارال. من, ...ادامه مطلب

  • جیم‌جیم در سرزمین عجایب

  • ظهر که جیم‌جیم، تو خونه‌مون، روبروم، اون سمت میز نشسته بود، یه لحظه فکر کردم چقدر این صحنه غیرواقعی و تخیلیه. حس می‌کردم مثل حباب شکننده است و اگه به سطح لحظه دست بزنم، می‌ترکه و از خواب بیدار می‌شم. جیم‌جیم؟ تو خونه‌ی ما؟ کنار خانواده‌ی من؟ در حال خوردن قیمه‌ای که خودش از صبح پخته؟ خب من هیج‌وقت تا به حال، نشده که دوستام بیان خونه‌مون. البته کمتر از انگشتای یک دست شاید شده، ولی اینطوری که شام و نهار بمونن یا اینکه خودشون پاشن غذا درست کنن اصلا! منم فک کنم از فشار خواب، بداخلاق بودم امروز. کاش خیلی سرحال می‌بودم و بیشتر خوش می‌گذشت. همه‌ی کارا رو گذاشتم جیم‌جیم انجام داد :| حتی ظرفای ظهر رو هم شست و رفت سر کار. من امروز مرخصی‌ام. و اون تنها رفت. دلم گرفت که تنها رفت. دوشنبه‌شب و سه‌شنبه‌شب، تنها شیفت‌های باقی‌مونده‌ی من تو کلینیکه که اونم هست، چون چهارشنبه شاید تولد خواهرزاده‌هاش و اون مرخصی باشه. ای وای، جیم‌جیم عزیز من... امروز می‌گفت یه وقت اومدی خونه‌ی من، سمت آشپزخونه نیای هااا! مثل همیشه مدل‌های کار کردنمون متفاوته :)) بعد که رفت مامانم گفت دوستت بنده خدا از صبح همه‌ش تو آشپزخونه در حال کار بود، اصلا ننشست حتی یه استکان چای یا یه دونه میوه بخوره. گفتم میوه خب شسته بودم همون‌جا دم دستش بود، اگه می‌خواست که می خورد و می‌خواستم بگم یه فنجون قهوه هم براش دم کردم که نگفتم , ...ادامه مطلب

  • امتیازات نامرئی

  • از مترو که خواستم پیاده بشم اومد کنارم گفت اتوبوس هنوز هست؟ گفتم آره هست :) آخرین سرویسش ده از مبدأ راه میفته و تا برسه اینجا کمتر از یک ساعتی طول می‌کشه. رفتیم بالا. با هم سوار شدیم. اون صندلی اول نشست، ولی من بی‌حواس که همه‌ش سرم تو گوشیمه رفتم ته اتوبوس نشستم. پیاده که شدیم دیدم بدو داره میره. بیست قدمی نرفته بود که وحشت‌زده برگشت! گفت میشه با هم بریم؟ نازی، ترسیده بود از یازده شب و محله‌ی خوش‌آوازه‌مون :))) گفتم اگه قراره هر شب همین ساعت بیای، بهتره بگی یکی اینجا منتظرت باشه با هم برین. گفت نه امشب دانشگاه جلسه داشته و موندم و بار اولمه. گفتم ولی امنه، من یک ساله همین ساعت و نگفتم بلکم دیرتر این مسیرو تنهایی میرم و تا حالا که امن بوده و نگفتم هم که تمام مسیر حتی گوشی تو دستمه و به تذکرهای جمع کن، جمع کنِ جیم‌جیم هم وقعی نمی‌نهم! گفتم کدوم ور خیابونی؟ ور ما بود. گفتم کدوم کوچه؟ قبل از کوچه‌ی ما بود. گفتم کجای کوچه، گفت وسطاش. تا وسطای وسطای کوچه‌شون باهاش رفتم. گفت شما شاغلی؟ گفتم آره. گفت من خیلی ترسوئم، همه‌جا تا حالا فقط با خانواده رفته‌م. گفتم خیلی هم خوبه احتیاط، تو هم ایشالا به زودی مستقل میشی :) دست دادیم و خداحافظی کردیم :) به این فکر کردم که من اون سال آخر دانشگاه که درمانگاه کار می‌کردم تا یک شب، هرشب هرشب آقای میومد دنبالم و الان گاهی یازده‌ونیم یا دوازده هم شده که خودم برگردم. همین حالا هم بعضی شب‌ها مهدی از مترو میاد دنبالم. با اینکه خودم سر نترسی دارم، ولی دیدم یره من چقققدر همیشه حمایت خانواده رو داشته‌م. هم اون دنبالم اومدن‌ها و هم این تنها برگشتن‌ها هر دو حمایته. حالا با بقیه‌ی جامعه مقایسه نکنم، با خواهربرادرهای خودمم که بخوام مقایس, ...ادامه مطلب

  • پدرخوانده

  • گفته بودم ته‌تغاری خیلی پرنده مرنده دوست داره؟ الان هم جایی که کار می‌کنه، چند تا کفتر داره، یه جفت و دو تا کفتربچه. چند وقت پیش گفت یه تخم کبوتر نمی‌دونم خریده یا از کسی گرفته، بعد گذاشته تو لونه‌ی کفتراش. اول کفتر نر، پذیرفتدش و نشسته روش، بعد کم‌کم ماده هم قبول کرده و نشسته. ولی کلا بیشتر تایمو باباهه می‌نشسته انگار. تعطیلات که شد، کفترا رو آورد خونه که نمیرن از گشنگی. خودش که دیشب رفت، امروز دیدیم تخمه جوجه شده :)) و بازم باباهه همه‌ش می‌شینه روش و حتی برای غذا هم به زور میاد بیرون از کمدش. هوا هم سرد شده و مامان آقای می‌ترسن از سرما بمیره جوجه‌هه. ولی خب ظاهرا باباهه مواظبش هست :) این جوجه‌خونده‌ی زشتوکشون اینام ننه بابا. مشکی باباشه :) بخوانید, ...ادامه مطلب

  • درهم

  • چند روزه مشغله‌م زیاد شده باز. کارهای مختلف زیادی دارم که هی سعی می‌کنم برنامه بریزم و به همه‌شون برسم. البته برنامه ریختن من رو کاغذ نیست، اون خودش خیلی زمان‌گیره اتفاقا. فقط هی توالی کارها رو تو ذهنم تکرار می‌کنم. این یه بدی‌ای که داره اینه که بار ذهنی آدم زیاد میشه. در لحظه فکرت هزار جا هست. چند روزه بین کارهام یهو به خودم میام می‌بینم دارم محکم دندونامو رو هم فشار میدم. احساس خستگی و آزردگی تو فکم می‌کنم. بعد می‌فهمم که احتمالا ساعت‌هاست که دارم فشارشون میدم. و باز مشغول کار میشم و چند ساعت بعد دوباره همین مسئله تکرار میشه. ساعت ده قرار بود با خواهرم برم که رانندگی تمرین کنه. نه‌ونیم تصمیم گرفتم یه‌کم از کارام کم کنم. بهش زنگ زدم و گفتم بمونه برای فردا. امروز رو هم بعد از حدود سه هفته که ازم خواسته بود، قرار گذاشته بودم. ولی خب بشه فردا که اشکال نداره، داره؟ :) شاید هفته‌ی بعد برم چابهار با یه تور. تاریخش دقیقا تاریخیه که من بیمارستان ندارم. می‌خواستم مامان رو هم ثبت‌نام کنم که گفت با مدرک شناسایی ایشون نمیشه. بعد قرار شد تنها برم. بعد مهندس هم یهو گفت میاد. بعد خانمه گفت پیگیر کار مامانت هم هستم، اگه شد بهت خبر میدم. حالا تا موقع رفتن هزار بار اعضا کم و زیاد میشن. یه وقت دیدین اومدم گفتم مامان و مهندس رفتن، من موندم :)) میگم اینکه حقوق رو نیمه‌ی دوم ماه می‌ریزن خیلی بی‌انصافیه، ولی اینکه حتی اسفند هم همین‌طوری باشه خیلی بیشتر بی‌انصافیه. گفتم اگه احیانا کارفرمایی چیزی از اینجاها رد شد بدونه کارمنداش اول ماه حقوقشونو می‌خوان، مخصوصا حقوق بهمنشونو :/ :)) بخوانید, ...ادامه مطلب

  • یاد باد

  •   داشتم می‌رفتم سر کار، دو تا دختر تو اتوبوس پشت سرم نشسته بودن و هی حرف می‌زدن. حرفای از زمین و زمان و غیرضروری و به‌هیچ‌دردی‌نخورنده. دلم برای از هر دری سخنی با دوستام تنگ شد. صبر کردم دخترا پیاده ش, ...ادامه مطلب

  • سیصد و شصت بار در ساعت

  •   الان توی اون مرحله‌ای هستم که دقیقه‌ای دو بار میگم غلط کردم خونه رو رنگ کنم، غلط کردم خونه رو رنگ کنم، غلط کردم خونه رو رنگ کنم  , ...ادامه مطلب

  • نترسین، تا اینجا که دردش از آنفلوآنزا کمتر بوده

  •   لباسهامو از دیروز که پهن کردم هنوز جمع نکردم. تو آفتاب سوختن. حالم خوش نیست، یعنی ناخوشم. صبح به زور خودمو کشوندم آشپزخونه و ظرفا رو شستم. همه مریض شدیم. من قفسه ی سینه مم درد میکنه، میترسم جدی جدی , ...ادامه مطلب

  • ای جدایی جدایی از کجایی در بگیری

  •   نمیدونم احساس عقب موندن از زندگی، احساس دیر شدن، احساس عذاب وجدان کم کاری از اول با آدمها بوده یا محصول سرعت گرفتن زندگی تو عصر حاضره. روزهایی هم بوده توی زندگی که هیچ کاری نداشتم که دیر بشه و احساس, ...ادامه مطلب

  • چقدر یک خواسته رو از ته دل میخوام و چقدر در قبول نتیجه ی ناکامل انعطاف پذیرم؟

  •   اینکه تا این ساعت بیدارم برای اینه که تصمیم دارم شبا یازده الی دوازده خواب باشم. البته اعتراضی ندارم و راضی ام تقریبا. به هر حال نیاز دارم یه بخشی از برنامه همیشه بمونه وگرنه به اون برنامه پایبند نم, ...ادامه مطلب

  • با تشکر از بانک ملی و دست اندرکاران

  •   وبلاگ خاکستری رو باز کردم دیدم نوشته وبلاگ آقاگل گفته یه جا تخفیف پنجاه درصدی کتاب میدن. رفتم ثبت نام کردم تو سی بوک و دویست و اندی کتاب ریختم تو سبد خرید و کد تخفیف رو وارد کردم و شد صد و اندی و بع, ...ادامه مطلب

  • همراه با سالاد شیرازی، البته بدون پیاز

  •   ما از کنار ماشین‌ها و موتورها و آدم‌ها رد می‌شدیم و آن‌ها از کنار ما رد می‌شدند. من از پنجره بهشان نگاه می‌کردم و آن‌ها بهم نگاه نمی‌کردند. به یک موتور نزدیک شدیم. دو تا پسر رویش نشسته بودند. یک متر, ...ادامه مطلب

  • هر کی خودش فک کنه ببینه چه سودی ازش درمیاد!

  •   دارم سبزی می‌کارم، شاهی. آقای از سر کار که اومدن، به شوخی گفتن اون دخترم که رشته‌ش بود، کشاورزی رو به آخر رسوند. حالا تو شروع کردی؟ (البته رشته‌ی خواهرم کشاورزی نبوده) گفتم من از گل و گیاه خوشم نمیا, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها