چقدر یک خواسته رو از ته دل میخوام و چقدر در قبول نتیجه ی ناکامل انعطاف پذیرم؟

ساخت وبلاگ

 

اینکه تا این ساعت بیدارم برای اینه که تصمیم دارم شبا یازده الی دوازده خواب باشم. البته اعتراضی ندارم و راضی ام تقریبا. به هر حال نیاز دارم یه بخشی از برنامه همیشه بمونه وگرنه به اون برنامه پایبند نمیمونم و اگه به جای تیک خواب، تیک کار دیگه ای رو نزنم نارضایتیم بیشتر خواهد بود.

گمون کنم دارم مجازات میشم. اونی که همیشه تو خونه به بوی جوراب و پا و اینا گیر میده منم و حالا که احتمالا آخرای این بیماریه، به یک بوی بد بسیار آزارنده مبتلا شدم! البته من بو نمیدم، بلکه همممه جا و همممه چیز غیر از من بو میدن :/ غذاها، میوه، چای دارچین/هل/گل محمدی یا هر کوفت دیگه ای، هیچ بو و مزه ای ندارن بجز اون بوی گند متعفن. واقعا عذاب بزرگیه و حتی امروز فکر میکردم حاضرم به اون درد و تب کلافه کننده ی اولش برگردم و این بو از بین بره. یا مثلا میگفتم حاضرم سلول های بویاییم رو از دست بدم، در عوض این بو دست از سرم برداره، ولی میدونم که این ربطی به سلول های بویایی نداره و کلا نمیدونم توسط چه مدل سلولی درک میشه که از بخوام از خیرش بگذرم :|

کفترمونو یادتون هست؟ با شروع بهار بق بقوی این کفتر هم شروع شد و طبق نظر کارشناسان امر گویا به دنبال جفت داشت آواز میخوند. آخه تا حالا کسی دیده کفتر زخمی ناتوان از پرواز، اونم زندانی توی قفس، بتونه با بق بقوش جفتشو جذب کنه؟ خب ما دیدیم. یه روز که حجت رفت سر کار، مدت خیلی کمی که گذشت دیدیم با یه کبوتر برگشته! بله دوستان، یه کبوتر معیوب ماده پیدا کرده بود. نمیدونیم چه مشکلی داره، ولی نمیتونه پرواز کنه و گردنشم همه ش پایین بود اوایل. بعد از چند روز گردنش صاف شد، ولی موقع آب و غذا خوردن مثل مست ها تلوتلو میخوره هنوزم. مدت زیادیه البته از اومدنش میگذره. فک کنم آقاهه معلول جسمیه، خانمه معلول روانی :) آخه مشکل ظاهری نداره، ولی پرواز نمیکنه. هر چی هست، بهتره ما درسمونو بگیریم. کفتره انقد گفت گفت گفت گفت که خدا واسه ش یه جفت فرستاد، حالا گیرم بهش محل نمیده و با خودشم درگیره، مهم نیست. مهم اینه که آقاهه حتی با همین مشکلاتشم عاشقشه و هنوز هر روز واسه ش میخونه، جوری که ما از بق بقوش خسته شدیم، ولی دریغ از یک، فقط یک فیدبک محبت آمیز از خانومه! بگذریم.

خواهرم بهم پیام داده بود که روزت مبارک و کلی دست و جیغ و هورام فرستاده بود. یک ساعت (اغراق) داشتم فکر میکردم روز من؟ مگه روز ماما 15 می نیست؟ زده به سرش؟ جالب اینجاست که میدونستم ولادت حضرت معصومه است، ولی یادم نبود به نام روز دختر هم هست!!! فقط دهه ی کرامت تو ذهنم بود. یه کم غافلگیر شدم از خودم. میگم چطوره یه کیکی چیزی بپزم فردا؟ البته اگه بتونم صبح از جام پاشم :))

 

حجم سیاه دونده...
ما را در سایت حجم سیاه دونده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9monologue9 بازدید : 200 تاريخ : دوشنبه 17 آذر 1399 ساعت: 21:16