نترسین، تا اینجا که دردش از آنفلوآنزا کمتر بوده

ساخت وبلاگ

 

لباسهامو از دیروز که پهن کردم هنوز جمع نکردم. تو آفتاب سوختن. حالم خوش نیست، یعنی ناخوشم. صبح به زور خودمو کشوندم آشپزخونه و ظرفا رو شستم. همه مریض شدیم. من قفسه ی سینه مم درد میکنه، میترسم جدی جدی کرونا باشه. کلاسمو کنسل کردم. وقت دندونپزشکی فردا رو کنسل کردم. البته حالم اونجوری نیست که نتونم برم، ولی خب اگه کرونا باشه فاتحه چند نفری رو میخونم. امروز تازه استاد میخواست به بچه ها شیرینی بده، یعنی بستنی. خوب شد نمیرم، خوشم نمیاد کسی شیرینی بده، کلا با شیرینی دادنی که طرف تو معذوریت باشه مخالفم؛ غیر اونم موافق نیستم.

امروز صبح دو بار رفتم تو حالت فکر که اگه چند روز دیگه، اونم بر اثر کرونا بمیرم چی؟ واقعا هیچی. هر چی آرزو بوده، هر چی برنامه بوده، هر چی پتانسیل بوده و هست، همه خاک میشه. از اینم جون سالم به در ببرم، بالاخره یه روز این اتفاق میفته. آرزوهای ما که تمومی نداره. که یه روز پاشیم بگیم از الان به بعد من آماده ام که مرگ بیاد منو ببره.

امروز کلی غیبت کردم، گریه کردم، حتی اسرار کسی رو افشا کردم. البته پیش کسی افشا کردم که بهش مربوط بود و ممکن بود از سمت طرف آسیب ببینه. ولی بعد فهمیدم به چند نفر دیگه که خیلی بهشون مربوط نبوده هم رسیده. خدا بگم این ارتباطات مجازی رو چیکار کنه، من مریض افتادم تو خونه، بازم قادرم آبروی بندگان خدا رو در سراسر ممالک اسلامی و غیراسلامی ببرم :|

چند دقیقه پیش همینطور که افتاده بودم رو مبل، به مامان میگفتم الان دوست داشتم یکی منو میبرد یه جای سرسبز، علفزار، سایه، نسیم، چایی، صدای پرنده، جوی آب، زیرانداز راحت، تنها میبودم، چایی میخوردم و از نسیم لذت میبردم و استراحت میکردم. بعد کمی مکث کردم ببینم مامان اینا رو دلش نمیخواد؟ باز گفتم به نظرتون تو بهشت اینا رو بهمون میدن؟ گفتن چیا رو؟ گفتم همینایی که گفتم دیگه. گفتن من چمدونم تو چی گفتی! انقد خندیدم که نگو. بعد رفتم تو فاز فلسفی، گفتم این دنیا همه ش رنجه. هیچ هیچ راحتی ای نیست که رنج باهاش نباشه. اصلا آیه ی قرآنه، ان مع العسر یسری. یه کم فکر کردم دیدم دارم اشتباه نطق میکنم. باز از رو نرفتم و ادامه دادم: البته قرآن برعکسشو میگه. میگه همراه و همزمان با هر سختی ای آسونی هست. فک کنم معنیش اینه که کلا اون چیزی که هست و شماها توش شناورین، رنج و سختیه، حالا واسه اینکه خیلی سخت نگذره، یه چند واحد آسونی هم همراهش هست. (تفسیر به رای، وای بر من!)

اینجا دیگه از منبر اومدم پایین. دندونامو رو هم قفل کردم و از شدت درد دستهام با صدای بلند و پرفشاری گفتم وای خدایا شکرت. از اون تشکرا بود دیگه D=

 

حجم سیاه دونده...
ما را در سایت حجم سیاه دونده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9monologue9 بازدید : 186 تاريخ : دوشنبه 17 آذر 1399 ساعت: 21:16