قصه‌ی ظهر جمعه

ساخت وبلاگ

مامان و آقای صبح رفته بودن بیرون، آقای شلوار خریدن. اومدن خونه آقای رفتن شلوار رو پرو کنن، من و مامان تو آشپزخونه بودیم. آقای از وقتی وارد خونه شدن هی داشتن از شلواری که خریده بودن تعریف می‌کردن؛ مامان هم می‌گفتن "اوووو نگاه حالا هی تعریف می‌کنه :))" بعد صدای آقای اومد که "عه اینکه پاره است!" مامان "واقعا؟ پاره است؟" آقای در حالی که شلوار پاشون بود، اومدن تو آشپزخونه. "کو؟ کجاش پاره است؟" "ایناها، اینجاش!" و به پاچه‌ی شلوار اشاره کردن "اینجاش پاره است، نگا پاهام از توی سوراخاش دراومده"!!!
آقای هممممیشه سربه‌سر مامان میذارن، مامان هم هممممیشه گول می‌خورن! بعضی وقت‌ها ما به مامان میگیم "باور نکن مامان، آقای شوخی میکنن!" ولی مامان میگن "نههههه! راس میگه" بعد آقای با خنده‌ش خودشو لو میده! ولی دفعه‌ی بعد دوباره مامان شوخی‌های آقای رو باور می‌کنن! :|||

ماهی تو سبد غذایی خانواده‌ی ما نیست، طعمش خیلی خوشایندمون نیست. اما من تصمیم گرفتم که دیگه دختر خوبی باشم. دیشب رفتم با دست خودم ماهی خریدم، امروز سبزی‌پلوماهی پختم!!! ببینید چقد دخدر خوبی شدم ^_^ ماهی رو هم مزه‌دار کردم. هنوز نخوردیم، خدا کنه خوب شده باشه :)

حجم سیاه دونده...
ما را در سایت حجم سیاه دونده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9monologue9 بازدید : 275 تاريخ : دوشنبه 23 بهمن 1396 ساعت: 3:00