باید مشکل اصلیام را پیدا میکرد، مرا ریلکس میکرد، برای ذهنم مقدمه میچید و سپس من ده دقیقه به این فکر میکردم که شصت پرونده از هفتاد و دو تا را اشتباه وارد کردهام. اجازه داشتم گریه کنم، داد بزنم یا هر کار دیگری. ولی باید ده دقیقه به این فکر میکردم که به اندازهی شصت تا پرونده غلط داشتهام. اما این کارها را نکرد. فقط گفت "فکر کن شصت پرونده از هفتاد و دو تا را اشتباه وارد کردهای" این را به کسی گفت که استرس یک پروندهی اشتباه از چند روز قبل هنوز رهایش نکرده است و هر روز از خانم ص میخواهد تمام هفتاد و دو پرونده را به او بدهد تا دوباره چکشان کند.
درست است که ذهن من ناخودآگاهانه در مقابل تمام تاکتیکها و تکنیکهای روانشناسی مقاومت میکند، اما این دفعه خیلی راحت پذیرفت. نه اینکه راحت بپذیرد، اتفاقا گفت "خوب که چی؟" ولی دقیقا در همان ثانیهها که حرف میزد و حرف میشنید، رفت نشست یک گوشه و فکر کرد که "واقعا اگر شصت پرونده از هفتاد و دو تا را اشتباه کرده باشم چه میشود؟" "چه میشود؟" "چه میشود؟" "چه میشود؟" "چیزی نمیشود، یعنی میشود، خیلی چیزها میشود؛ یکیش اینکه من سِر میشوم." "خوب بعدش چه میشود؟" "دیگر از هر صدای در و صندلی نمیترسم که الان است که یک پروندهی خراب دیگر برایم بیاورند. عوضش هرکس از در اتاقم آمد تو میگویم 'بازم یکی دیگه؟'"
اینکه من به روانشناسی نه علاقه دارم نه باور، باعث نشد که تکنیک آنها روی من بی تأثیر باشد. گفت که تکنیک را روی من پیاده نکرده، چون تکنیک مقدمه و مؤخره دارد؛ فقط بین صحبتهای از زمین و زمان همکارانه یک جملهای هم از تکنیکش گفت. اما ذهن من همان جملهی ساده که اصل ماجرا بود را ضبط کرد و استفاده کرد و باور نمیکنید که چقدر برایم ناباورانه است که تأثیر هم کرد.
میدانید جملهی "انسان ممکن الخطاست" را ذهن من "انسان ممنوع الخطاست" میخواند؟ میتوانید تخمین بزنید که در روز چند خطا از من سر میزند؟ البته زیاد، ولی چند خطا از چنگال خطای ذهنی من در میروند و من واقعا خطا حسابشان میکنم؟ بسته به روزش کمتر از بینهایت و بیشتر از صفر. حالا میتوانید حالتی را که من پس از هر خطایی که خطا حسابش کنم دچارش میشوم روی تکتک خطاها پیاده کنید؟ میانگین زمان تسلط آن حالت بر من را پنج ساعت در نظر بگیرید. فکر کنم حالا محاسبهی ساعاتی که آدرنال من در حال ترشح آدرنالین است زیاد سخت نباشد. چیزی بین پنج تا احتمالا سی چهل ساعت در روز. اینطور زندگی کردن خیلی هم سخت نیست، میخواهید یک روز به جای من زندگی کنید؟ :)
+ مثلا کاش میشد با این آدرنال زباننفهم مذاکره کرده و بگویم که "تا بحال به درد جلوگیری از خطا که نخوردهای! حداقل بعد از وقوع خطا سکوت اختیار کن" یا اگر خیلی دیگر زباننفهم بود مذاکره را رها کرده، با چاقو و چنگال آن را درآورده و دور بیندازم. باور کنید از مشاوره و فلان و بهمانهایی که هر روز میشنوم راحتتر است.
+ به قطع و یقین میتوانم آدرنالم را کنترل کنم. این کار را خواهم کرد؛ گرچه سخت، ولی خواهم کرد.
حجم سیاه دونده...
ما را در سایت حجم سیاه دونده دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 9monologue9 بازدید : 267 تاريخ : دوشنبه 23 بهمن 1396 ساعت: 3:00