روزمره‌گی

ساخت وبلاگ

عجب روزی بود، از اون روزای نسبتا مزخرف. قرار بود امروز با وجود تعطیلی، برم سر کار دوم، ولی دیشب حدودای ده یازده شب گفت فردا تعطیله. بعد برای نماز صبح هم که حداقل چهار پنج بار ساعت گوشیو کوک کرده بودم بیدار نشدم، با اینکه تو ساعت همیشگی خوابیده بودم شب. دیر صبحانه خوردم. نهار چون ماکارونی بود و معده‌م بعدش درد می‌گیره نخوردم کلا. شب ولی دیگه مجبور بودم بخورم و درد هم تحمل کنم. کل روز بجز چند بار ظرف شستن و یه بار غذا درست کردن و یه‌کم جمع‌وجور کار دیگه‌ای نکردم. یا از این کتاب به اون کتاب سوئیچ می‌کردم، یا سودوکو حل می‌کردم، یا خواب بودم، یا به وبلاگ سر می‌زدم و بی‌حرف برمی‌گشتم. عصر با مامان و آقای یه سر تا خونه‌ی روستا هم رفتم که به گیاه‌ها آب بدن. الان هم که دو ساعتی هست از حموم اومده‌م. کل روز همین بود و من به شدت حوصله‌م سر رفت.

راستی خبر خوش اینکه من از دیشب یه پنکه دارم حجم سیاه دونده...

ما را در سایت حجم سیاه دونده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9monologue9 بازدید : 69 تاريخ : سه شنبه 16 خرداد 1402 ساعت: 16:02