دوی یک هزار و یک

ساخت وبلاگ

 

امروز برادرم، ته‌تغاریمون بیست ساله شد. نوزادی که چند ماه زودتر به دنیا اومد و مدت‌ها توی دستگاه بود. نوزادی که چند بار تشنج کرد و رفت و برگشت و پرستارها آب پاکی رو رو دست مادرم ریخته و گفته بودن دست از این بچه بردار، این زنده نمی‌مونه. که مادرم زمین رو به آسمون دوخته بود که من و بچه‌مو با آمبولانس به یه بیمارستان بهتر بفرستین. که رو کرده به امام رضا و گفته من بچه‌مو از تو می‌خوام. بچه‌ای کهچند ماه بستری بود. تا مدت‌ها به‌جای تشک، روی بالش می‌خوابوندیمش از بس ریز و کوچیک بود. چندین ماه بعد از اینکه اومد، به جای اینکه خودش شیر بخوره، با لوله‌ای که از بینی به معده‌ش گذاشته بودن تغذیه می‌شد. بچه‌ای که قبل تولدش دو نفر خواب دیده بودن که اسمش حجته و تو قرعه‌کشی اسامی هم اسمش حجت دراومد.

اون حجت ریزه میزه، الان قدش بالای یک و هشتاده. فکل داره به چه خوشگلی. اهل حساب‌وکتابه و خیلی عاقل به نظر میاد. دبیرستانش رو تموم نکرد و چسبید به کار. انگار دقیقا می‌دونه از دنیا چی می‌خواد. تازه جدیدا فهمیدیم، فقط تو جنبه‌ی تحصیلی و اقتصادی به‌خودمتکی وقاطع نیست، بلکه شریک زندگیش رو هم خودش انتخاب کرده و باهاش مطرح کرده و بازخورد مثبت هم گرفته! شخص مذکور خیلی هم مورد تایید خانواده است اتفاقا و انتخاب شایسته‌ای هم محسوب میشه. اما مشکل اینجاست که شخص مذکور، اوایل امسال مهاجرت کرده به هزاران کیلومتر دورتر و بازخورد مثبتش منفی شده. ما بعد از همه‌ی این قضایا تازه در جریان قرار گرفتیم و کمابیش سعی کردیم برادرم رو از فکر این دختر دربیاریم. اما نتونستیم و برادرم تا جایی که من فهمیدم، داره سعی می‌کنه تغییراتی در خودش ایجاد کنه که این فاصله‌ی کیلومتری حداقل بیشتر نشه. این برادر، تا حالا هر تصمیمی گرفته عملی کرده و اگر به این خواسته‌ش هم برسه، من ایستاده براش کف خواهم زد.

حجت امروز که تولدشه رو به عنوان سررسید سال خمسیش قرار داده. صبح با هم رفتیم دفتر مرجعمون و حساب و کتاب‌های خمسش رو انجام داد. مصالحه کرد و قرار شد چون داره با سرمایه‌ش کار می‌کنه، به مرور پرداخت کنه. برگشتیم خونه و گفت سه چهارمش رو همین حالا می‌تونم پرداخت کنم و می‌کنم. چقدر من این ویژگی رو دوست دارم که زود کلک کارو بکنیم و ویژگی خودمم هست خوشبختانه. یه مدت پیش می‌گفت چقدر پول داری، بیا پولامونو رو هم بذاریم، آپاچیمم می‌فروشم، یه 206 بخریم. وقتی گفتم چقدر ندارم! تصمیم گرفت پولاشو جمع کنه تنهایی بخره دعا کنین زودتر بخره، شاید بعضی روزها دست منم داد که باهاش برم سر کار :)))

 

حجم سیاه دونده...
ما را در سایت حجم سیاه دونده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9monologue9 بازدید : 276 تاريخ : چهارشنبه 8 بهمن 1399 ساعت: 3:21