این پست با یک دستگاه فاقد قابلیت نیم فاصله نوشته شده است.

ساخت وبلاگ

 

دوست دارید موضوع این پست چی باشه؟ مثلا به سرقت رفتن گوشی من موضوع خوبیه؟ اگه موافقید که بریم سراغش :))

بله عزیزان، امروز ساعت شش عصر به وقت محلی، یک نفر تلفن همراه بنده، انیس و مونس بنده، یار غار بنده، تنها که نه ولی بخش مهمی از دارایی بنده رو سرقت کرد. توی اتوبوس ایستاده بودم و یه خانمی هم علی رغم توصیه های بهداشتی چسبیده بود به من. متاسفانه اتوبوس شلوغ بود. منم رومو برگردوندم که فیس تو فیس نباشیم حداقل. یک لحظه احساس کردم کیفم تکون محکمی خورد. برگشتم یه نیم نگاه به خانمه کردم، اما به خاطر اینکه احساس بدی بهش دست نده و فکر نکنه که به دید دزد بهش نگاه کردم، کیفم رو چک نکردم!!! بله عزیزان، اشتباه بزرگی کردم، چون خانم مذکور ایستگاه بعد با عجله ی زیادی پیاده شد و تا من بیام چک کنم و مطمئن بشم که گوشیم نیست از ایستگاه دور شده بودیم. خانم های اطراف گفتن پیاده شو برو دنبالش، ولی من حتی به چهره ی خانمه هم نگاه نکرده بودم و در ثانی اون که اونجا نمیشینه تا من برم سراغش. اینه که در کمال آرامش همونجا سر جام ایستادم. بقیه هیجان زده تر شده بودن تا خودم! یکیشون با شماره م تماس گرفت که رد کرد. یکی میگفت من اگه جای تو بودم الان گریه می کردم، درحالی که من داشتم میخندیدم :| یکی میگفت همین الان جلوی کلانتری پیاده شو و گزارش کن. یکی هم گوشیش رو نشون میداد و میگفت همین گوشی من گم شده بود، شکایت کردم پیدا شد. راستش منم ناراحت بودم، ولی خب کار از کار گذشته بود، منطقی بودن گزینه ی بهتری بود. فقط یک جمله گفتم که بد توش گیر کردم و نمیدونستم چطور جمعش کنم. به اون خانمی که میگفت من اگه جات بودم گریه میکردم گفتم الان ذهن من درگیر گوشی نیست، درگیر اون رمزهاییه که تو گوشیم سیو کردم، درگیر اون چیزاییه که تو گوشیم نوشتم!!! همینطور هاج و واج نگاه میکردن. اولین چیزی که به فکر مردم میرسه در این مواقع اینه که "یعنی چه چیزای وحشتناکی نوشته که ذهنش درگیر اوناست؟" خب من منظورم یادداشتهای گوشیم بود که یه ورژن کوچکتری از وبلاگ بود تقریبا. نمیدونستم چطور توضیح بدم یا اصلا لازمه توضیح بدم؟ که بیخیال توضیح شدم و سکوت کردم.

رفتم کلاس و برگشتم و یه کم ناراحتیم افزایش پیدا کرد. هی کم کم یادم میومد که چیا تو گوشیم داشتم. Galery lock که رمزش رو از دیفالت تغییر نداده بودم :|| صندوق رمزهای عبور کل اکانت ها و ایمیل ها و کارت ها و فلان ها و بهمان ها که بارها خواستم رو کاغذ پیاده شون کنم و نکردم و حتی بک آپ هم نگرفتم، مخاطبینم که بالکل از دست رفتن، یک شماره ی مهم که تو گوشیم بود و باید تا شنبه هرجور شده گیرش بیارم، یک شماره که دقایقی پیش از یک دوست تو اتوبوس گرفته بودم و گفته بودم بهش زنگ میزنم و حالا بدقول میشدم، گروه کلاسم که مهم بود، فیلم us و یک سری مستند که تازه دانلود کرده بودم و هنوز ندیده بودم!، وای از همه بدتر، اینترنت یک ساله ای که تازه خریده بودم و با ابطال سیمکارت از بین میره :(( حالم در برابر حال معمول خودم بد بود، ولی در برابر حال معمول مردم تو این مواقع خوب بود. یک حس ناخوبی هم داشتم که میدونستم الان برم خونه قطعا شماتت میشم که مواظب نبودم. همینطور هم شد. لامصب تو خونه که اصلا نمیتونستم جلوی خنده مو بگیرم، قاه قاه میخندیدم. خنده ی عصبی یا از رو ناراحتی هم نبود، نمیدونم چرا این مواقع خنده م میگیره. وقتی موضوع برای طرف خیلی جدیه و برای من نیست، ناخودآگاه خنده م میگیره. البته برخلاف انتظارم بیشترین شماتت رو بابت کلاس رفتن دریافت کردم! "اصلا چرا این کلاسو میری؟ چه فایده ای داره؟ به چه دردت میخوره؟" خلاصه کمی شماتت ها رو گوش دادم و بعد همونطور که اونا داشتن از خندیدن من عصبی میشدن و من داشتم چای و شیرینی میخوردم گفتم چرا همیشه اونی که قربانی شده رو مقصر میکنین؟ قربانی خودش به اندازه ی کافی ناراحت هست، شما هی بدترش کنین! حالا چیزیه که اتفاق افتاده دیگه. البته این حرفا رو با پس زمینه ی خنده ی آشکار تصور کنین. برادرم گفت آررره، قربانی انقد الان ناراحته که حد نداره! این انگار از خوشحالی تو پوستش نمیگنجه =))) خلاصه بقیه کمی دوز شماتت باری حرفاشونو کم کردن و منم تقریبا خلاص شدم.

حالا من یه j7 2016 از کجا بیارم باهاش وبلاگمو آپدیت کنم؟ البته انکار نمیکنم که بین ناراحتی هام حتی به این فکر کردم که یه توفیق اجباری دوری از فضای مجازی و حتی تلفن هوشمند رو قراره تجربه کنم. من واقعا علاقمندم شرایط مختلف رو تجربه کنم، مثلا استفاده ی من از تلفن در جهت رفع نیازهام از خیلی از اطرافیانم و حتی بیشتر افراد جامعه حرفه ای تر و بیشتر بود و این تقریبا وابسته م کرده بود. یک خوشحالی خفیف دیگه هم که داشتم (و دارم) این بود (هست) که اون فایل ها و عکس ها و نرم افزارهایی که در برابر حذفشون مقاومت میکردم حالا حذف شده بودن و اگر گوشی جدید بگیرم گوشیم خالی خالی خالیه و دیگه هی هشدار کمبود فضای خالی نمیده =))

شاید ان شا ءالله دو سال دیگه گوشی بگیرم، اگه تا اون موقع نیومدم، فراموشم نکنیداا :))

 

راستی ایشون دارن برای آگاهی بخشی به مردم در مورد طبیعت و بخصوص جنگل ها تلاش میکنن. از منم خواستن تو این چالش شرکت کنم، اما امکانش رو ندارم و در عوض شما رو به سمت خودشون هدایت میکنم :)

 

حجم سیاه دونده...
ما را در سایت حجم سیاه دونده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9monologue9 بازدید : 202 تاريخ : جمعه 23 خرداد 1399 ساعت: 12:51