دومین شبی هست که اینجام، خونهی خواهرم. تنهاست. داشتیم میاومدیم یه سگ جلوی در خونهش ایستاده بود. ما هم دور ایستادیم. مثل دو تا کابوی که میخوان با هم دوئل کنن، به هم زل زده بودیم و حرکت نمیکردیم. قدم اولو من برداشتم و گفتم نترس، نترس، بریم. فقط کلیدو دربیار آماده باشه. سگ هم راه افتاد. از کنار هم رد شدیم.
فیلم دیدن با خواهرم هیچ مزه نمیده. تمام مدت فیلم در حال چت کردن با شوهرشه. میگم نگاه نمیکنی که، چرا میگی فیلم بذار؟ میگه چرا دارم گوش میدم! صحنههای جالب و حساس یا قسمتهای نکتهداری که هیچ مکالمهای نداره رو از دست میده و من حرص میخورم که اصلا نفهمید فیلم چی شد. میتونست بگه قصهی فیلم رو براش تعریف کنم.
نصیحت بیست و هفت دی هم اینه که فیلم نبینین، چون ممکنه نصف شبی هوس نیمرو به سرتون بزنه [و تخممرغ نداشته باشین]، یا برگشت به دورهی خونههای حیاطدار، یا نوشتن روی برگههای کاغذی.
حجم سیاه دونده...
ما را در سایت حجم سیاه دونده دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 9monologue9 بازدید : 256 تاريخ : يکشنبه 25 اسفند 1398 ساعت: 1:24