مهمان داریم، چه مهمانی!

ساخت وبلاگ

مهمان عجیبی بود، متفاوت با ما. خیلی راحت بود کلا. رک حرف می‌زد. الان می‌خوام چند مورد از افاضاتشون رو به سمع و نظر شما برسونم :)
لابلای حرف‌ها، صحبت از هدهد شد. به مامان گفت یه روز باید برم خونه‌ی هدهدم ببینم. مامان گفتن آره، خوشحال میشه. گفت بایدم خوشحال بشه!
بعد میگه به فلانی و فلانی گفتم خونه‌هاتون اصلا خوشگل و شیک نیست. مامان هم خودشونو تو گروه فلانی و فلانی قرار دادن و گفتن خب ما آدم‌های معمولی‌ای هستیم. گفت حالا خونه‌ی شما یه‌کم بهتره!
در مورد خونه هم انقدر سؤال پرسید که واقعا کم مونده بود متر بگیره دستش، همه جا رو متر کنه. چند طبقه است و چند واحده و متراژش چقدره و یه خواب کمتون نیست و حیاط خلوت دارین ندارین و...؟ بعد هم راه افتاد که برم اتاقتونم ببینم! رفتم باهاش، میگه چرا اینجا کمددیواری نزدین؟ میگم خب اینور اتاق که هست، یک طرفو زدیم دیگه. میگه نه اینورم به جای دراور، کمددیواری می‌بود بهتر بود! منتظر بودم در کمد و دراورها رو هم باز کنه که شکر خدا به بازدید از نورگیر اکتفا کرد. بعد هم در مورد خونه‌ی هدهد و عسل اطلاعات کافی کسب کرد.
سپس رفت تو آشپزخونه: دو تا آبمیوه‌گیری دارین؟؟ لباسشویی‌تون لمسیه؟؟؟ داشتم چایی می‌ریختم براش: این کتری‌قوری‌ها چنده اینجا؟ واقعا برای مهمونی که بعد از بیست سال میاد خونه‌ی آدم، این سؤال‌ها جا داره؟
مادر این خانم هم یکی دو ماه پیش اومده بود مشهد. این‌ها از بستگان نسبی ما هستن. خانواده رفته بودن دیدنش. یکی از بستگان سببی ما هم همراهشون رفته بود. تو اون جمعی که همه لطف کردن، احترامش کردن که رفتن پیشش، و از اون بالاتر این فامیل سببی ما که نسبتی باهاش نداره هم رفته پیشش، این خانم برگشته به مامان گفته این چرا اینقدر زشته؟ قبلا خوشگل‌تر نبود؟ منظورش همین فامیل ما بوده. این بنده خدا هم واقعا انسانه، واقعا بااخلاقه که نه تنها اونجا حرفی نزده، بلکه بعدا حتی یک کلمه به روی خانواده‌ی ما هم نیاورد.
دیروز موقع رفتنِ این دخترخانم، مامان دعوتش کرد شب با شوهر و بچه‌هاش بیاد. شوهرش خوب بود انصافا. مدرس دانشگاهه. برای خواب رفتن طبقه‌ی بالا. صبح دیدم با یه کتاب تو دستش اومد پایین. اجازه که خب لازم نبود، ولی اشاره شاید می‌کرد بد نبود که من کتاب‌هاتونو برداشتم یا خوندم یا نگاه کردم. هدهد بعدا نگاه کرد میگه بالاخره رازهای خانه‌داری تسنیم رو کشف کرد! نگاه کردم کتاب "خانه‌داری" بود. نمی‌دونم از کجا اومده بود این کتاب، مال من که نبود. رفتم بالا بخاری رو خاموش کنم، می‌بینم دو تا کتاب دیگه هم از کتابخونه برداشته گذاشته بیرون. تنها جایی که اصلا ناراحت نمیشم مهمون‌ها سرک بکشن، کتابخونه است. چار تا کتابم بیشتر نیست البته. ولی اینکه دو تا رو برداره بذاره اینور اونور، یکی رو هم بیاره پایین ول کنه بره، یک کلمه هم چیزی نگه، برام غیرطبیعیه. یکی از کشوهای کمددیواری طبقه‌ی بالا هم یه‌کم باز بود، به نظرتون اون همه خرت‌وپرتی که اونجاست رو هم دیده؟ :)))


+ آدمای بدی نیستن، کلی ویژگی خوب دارن که من اینجا نگفتم. بالاخره آدما خاکستری‌ان دیگه.

حجم سیاه دونده...
ما را در سایت حجم سیاه دونده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9monologue9 بازدید : 272 تاريخ : يکشنبه 25 اسفند 1398 ساعت: 1:24