پنج

ساخت وبلاگ

زیاد پیش میاد که یاد مرکز توانبخشی بیفتم، مثل امشب. بهش که فکر می‌کنم حسم خوب نیست. اونجا هنوز سرجاشه، هنوز ساعت شش دارو میدن، هنوز ساعت نه خاموشیه، هنوز ... نصف شب میاد میگه "خانم یه قرص کارکن بده، خانم" هنوز ساعت هشت یه پرستار پشت در قفل‌شده منتظره تا صدای سرویس بیاد، هنوز سر طی کشیدن و جارو کشیدن و سرویس شستن دعواست، هنوز ... بعد از خوردن داروش میگه "دستتون درد نکنه" هنوز ... سعی می‌کنه داروشو زیر زبونش قایم کنه و نخوره، هنوز قانونِ 'فیکس' برداشته نشده، هنوز...........
هنوز همه‌چی همون‌جوریه، و من از اونجا اومدم بیرون. من راهمو جدا کردم، به همین راحتی. من خواستم که اون دردها رو نبینم، من خواستم ازشون فرار کنم، من خواستم زندگی‌مو تلخ نکنم، من اونجا نیستم، یکی دیگه هست که خیلی بهتر از منه براشون، ولی این چیزیو عوض نمی‌کنه، من فرار کردم، من خودخواه بودم، من کم آوردم. همین.

حجم سیاه دونده...
ما را در سایت حجم سیاه دونده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9monologue9 بازدید : 200 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 14:56