جلسه‌ی پنجم: بوق بزن

ساخت وبلاگ

تازه دارم احساس می‌کنم "دستم به فرمون می‌چسبه"!! :))
یه دفعه گفته بودم این آینه بغل راست لازم نیست انگار و مربی فرموده بودن که آره، کارخونه یه قطعه‌ی اضافی زده رو ماشین! ولی الان باهاش دوست شدم ^_^
وقتی هم که تازه فکر آموزش رانندگی تو سرم بود، با فکر به دنده ترس برم می‌داشت. با خودم می‌گفتم راننده‌ها چطوری چشمشون به جلوئه و به موقع دنده عوض می‌کنن؟ الان ولی با دنده خیلی خوبم. امروز مربی می‌گفت دنده‌کشیت از بعضی آقایون هم بهتره :)
ولی امان و داد و بیداد از تغییر مسیر یا به عبارتی سبقت! امروز مربی کلا ازم ناراضی بود. تغییر مسیرم واقعا ضعیفه. بوق هم نمی‌زنم اصلا و مربی هی میگه چرا بوق نمی‌زنی؟ بعضی وقت‌ها میگه بوقو یک‌سره بگیر روشون! خب من دوست ندارم بوق بزنم، اه!
یه دفعه هم پشت یه چراغ ایستادیم، من ردیف اول بودم. چند لحظه قبل از سبز شدن، ماشین پشت سرم بوق زد، سبز شد و من راه افتادم بعد توجهم به بوقش جلب شد. گفتم چرا بوق زد؟ مربی هیچی نگفت. خودم احساس کردم به خاطر اینکه دید راننده خانومه، پروفیلاکسی بوق زد چند بار حواسم بوده که مربی اصصصصلا رانندگی رو جنسیتی نمی‌کنه و با وجود تیکه‌هایی که راننده‌ها به هنرجوی ناشیش میندازن، اصلا وارد این بحث نمیشه. همیشه بوق‌ها و حرفاشونو جور دیگه‌ای تعبیر می‌کنه. یا بای‌دیفالت همینطوری فکر می‌کنه یا سعی می‌کنه این تفکر به هنرجوش منتقل نشه، چون قشنگ اعتماد به نفس رو می‌گیره. کما اینکه من با این فکری که در مورد بوق کردم، سه تا چراغ بعدی رو به محض اینکه برام بوق زدن خاموش کردم!!! :)))
در مجموع امروز به نظر مربی خوب نبودم، ولی به نظر خودم خیلی خوب بودم کلا حرفای مربی رو اعم از تعریف یا ضدتعریف خیلی جدی نمی‌گیرم. حتی این انتقادات امروزشم گذاشتم به حساب بازاریابیش! یا من بدبین شدم نسبت به جامعه، یا واقعا داره شل‌کن سفت‌کن پیش میره. من که کلا ازش راضی‌ام، بیخیال بقیه‌ی چیزا :)

حجم سیاه دونده...
ما را در سایت حجم سیاه دونده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9monologue9 بازدید : 199 تاريخ : پنجشنبه 9 آبان 1398 ساعت: 13:48