حک شده بر پیشانیم، بچه محله‌ی شما بودن

ساخت وبلاگ

گوشی رو یک عالمه بار کوک کرده بودم و تو آخری‌هاش بالاخره بیدار شدم. صبح نوزدهم و بیست و یکم رو از دست داده بودم و الان هم داشتم تنبلی می‌کردم که پاشم. ولی بالاخره بلند شدم و رفتم. شش و پنجاه و نه دقیقه از بازرسی حرم رد شدم و قبل از هفت و نه دقیقه زیارت کرده بودم! از نزدیک نزدیک نزدیک، نه فقط دستم که کاملا خودم چسبیدم به ضریح. بعد از بیست و پنج سال و پنج ماه و دوازده روز بالاخره داخل ضریح رو دیدم و حظش رو بردم. ای اونایی که میگین ضریح یه تیکه فلزه، بله رفتم دست زدم و دیدم فلز بود، ولی لذت داشت، لذت. من بعد از این هم همچنان از دور زیارت خواهم کرد، ولی مترصد فرصت‌هایی از این دست هم خواهم بود حتما :)



+ برای هیشکی هم دعا نکردم، من جمله خودم :) یادم رفت خب :)
+ بعضی وقتا مثل الان فکر می‌کنم چطور اون‌قدر مصمم می‌خواستم برم از این دیار؟ به هر حال نشد و نرفتم. "صلاح" نبود :)
+ اللهم انا نشکو الیک فقد نبینا و غیبة ولینا و شدة الزمان علینا و وقوع الفتن بنا و تظاهر الاعداء علینا و کثرة عدونا و قلة عددنا... منم حتی اعتراض دارم خدا!
+ ماهی هفت‌سینم دیروز فوت کرد به خاطر بی‌مبالاتی و سهل‌انگاری من در نگهداریش :( عذاب وجدان گرفتم.
+ چقدر حوصله‌م نمیاد این چهل پنجاه تا ستاره‌ای که تو یلووین روشن شده رو خاموش کنم :|

حجم سیاه دونده...
ما را در سایت حجم سیاه دونده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9monologue9 بازدید : 223 تاريخ : سه شنبه 11 تير 1398 ساعت: 14:34