به این وویگولنزج "قوت لایموت"!
قرار بود سیزدهم شب برسم خونه. دیروز گفتن که شبانه راه میفتیم تا صبح سیزده خونه باشیم، ولی احتمال اینکه جاده بسته باشه و تو راه بمونیم هم هست. منم به خاطر همین به خانواده اطلاع ندادم که راه افتادیم. خالا امروز اهالی محترم منزل رفتن یه چیزی رو به در کنن! منم که تو اون سفر اصلا تو فاز این به در کردنا نبودم، این واقعهی مهم تاریخی رو فراموش کردم! و امروز پشت در موندم :| با یه کولهی سنگین :| زنگ همسایه رو زدم رفتم داخل، ولی در خونه قفل بود. اومدم طبقهی بالا. اینجام چون محل زندگی نیست، آشپزخونهش خالی خالیه. حتی آب هم نداره. از صبح خوابیدم تا سه! و الان ساعت پنج و نیم میخوام صبحانه و نهار رو با هم بخورم.
+ توصیف احساساتم از ابتدای این سفر ناممکنه. هر چیزی بگم مطمئنا سوء برداشت میشه. ولی اونقدر حس خوب و بد رو مخلوط داشتم که نمیدونم کدومش غالب بود. هرچقدر سعی میکنم ازش بنویسم نمیتونم. تا حالا اینقدر در بیان احساسم ناتوان نبودم. یعنی حداقل تکلیف احساسم با خودم مشخص بود. اما الان نمیدونم واقعا این سفر خوبی بود یا نه.
حجم سیاه دونده...
ما را در سایت حجم سیاه دونده دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 9monologue9 بازدید : 235 تاريخ : چهارشنبه 4 ارديبهشت 1398 ساعت: 17:16