مور یا سلیمان؟

ساخت وبلاگ


گاهی خیلی گیج میشم. دنیای وبلاگ دنیای بزرگیه برای من. دنیای مجازی نه، دقیقا دنیای وبلاگ. ما اینجا کمی بیشتر از دنیای بیرون تو انتخاب هم‌صحبت مختاریم. بیرون از این دنیا من نمی‌تونم با آدم‌های بزرگی که اینجا می‌بینم آشنا بشم و یا هم‌کلام، ولی اینجا گاهی می‌تونم. الان دارم از یه وبی برمی‌گردم که منو به وجد آورده! بعضی‌ها با رشد بعضی جنبه‌های شخصیتیشون منو شگفت‌زده می‌کنن! با خودم میگم اگه اون آدمه پس تو چی هستی؟ اگه اون داره زندگی می‌کنه پس تو چیکار می‌کنی؟ منظورم پیشرفت مذهبی، عرفانی، تحصیلی، شغلی یا... نیست. آدم‌‌های عنکبوتی منو شگفت‌زده میکنن. اونایی که تو هر وجهی از دنیا تار انداختن و لونه‌شونو گسترده کردن، حداقل تو وجوه اساسی. بعد یکیو پیدا می‌کنم که رو دست این آدم شگفت‌انگیز بلند میشه! مگه میشه؟ چطور ممکنه؟ از وقتی وارد این دنیا شدم هر روز کوچیک و کوچیک‌تر میشم. هر روز می‌فهمم چیزی که من قبلا چیز حسابش می‌کردم، هه... این دره‌ی عمیق بین آدما حیرانم می‌کنه. تو این مواقع حس می‌کنم من و خیلی از آدمایی که می‌شناسم اینقدر از مرحله پرتیم که حد نداره. فلج میشم و زل میزنم به بعد مسافت، به اینکه اون آدم با کدوم پا یا کدوم وسیله این همه راه رفته؟ ولی بعد به خودم نهیب میزنم چطور بدون علم قضاوت می‌کنی؟ چطور بین وبلاگ ساده‌ی روزمره‌نویسی یه زن خانه‌دار و وبلاگ یه زن از هفت دولت آزاد که رو قله‌ی موفقیت اجتماعی، شغلی، خانوادگی، دینی، اقتصادی... ایستاده قضاوت می‌کنی؟ چطور می‌تونی دومی رو بهتر بدونی، در عین حالی که هیچ‌کس شکی تو بهتر بودنش نداره؟ اصلا چطور می‌تونی مطمئن باشی موفقیت چه معنایی داره و چه حقیقتی داره؟ یادم نمیاد کدوم آیه‌ی قرآن بود، بعضهم اولیاء بعض! یه سری چیزایی تو این دنیای کوچیک ما جریان داره که از جای دیگه آب می‌خوره. یکیو می‌برن تا عرش، می‌برن تا سلیمانی و یکی هم لازمه فقط مور باشه تو این دنیا. و تو از کجا می‌دونی الزام وجود مور کمتر از سلیمانه؟


من شکی ندارم که تو دنیا بهتر و بدتر وجود داره، عمل و نتیجه وجود داره، زحمت و ثمره وجود داره، تنبلی و شکست وجود داره؛ ولی تشخیص این چیزا در مورد بقیه کار من نیست. پس بهتره شگفتی‌دانم رو کنترل کنم و از راه رفتن آدما رو آب، حرف زدنشون به ده زبان دنیا، مولتی میلیاردر شدن تو جوونی، تربیت ده تا فرزند و تحصیل همزمان و گرفتن تخصص و فوق تخصص، و یا حتی جمع تمام این‌ها با هم! به هیجان نیام و هر دو دقیقه یک بار مسیرمو عوض نکنم.


در حالی که دوست دارم یه آدم عنکبوتی باشم، ولی خوب که فکر می‌کنم مور بودن هم بدجوری آرامش داره. یه نقش آروم، تکراری، پرکار، خسته‌کننده، با اطلاعات محدود، با چشمی که فقط جلوی پاشو می‌بینه و اگه بتونه غول‌های بالای سرشو ببینه وحشت می‌کنه، ولی تو دستگاه ارزش‌گذاری حقیقی، هر دو اول از غربال حجم میگذرن و درصد خلوص، جایگاهشونو تعیین می‌کنه. (الان مورچه و کارشو قضاوت کردم نه؟ )



+ از جملات "قضاوت نکن" "من قضاوت نمی‌کنم" "نباید قضاوت کرد" خوشم نمیاد، قبولشون هم ندارم. حالا شاید یه وقتی راجع بهش حرف زدم.


حجم سیاه دونده...
ما را در سایت حجم سیاه دونده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9monologue9 بازدید : 257 تاريخ : دوشنبه 11 تير 1397 ساعت: 19:21