حجم سیاه دونده

ساخت وبلاگ
پست قبل یک چیزهایی می‌خواستم بگم که نشد. خستگی و عدم تمرکز نمی‌ذاشت ذهنمو پیاده کنم. الان علاوه بر خستگی و پریشانی فکری، دچار ترومای روحی خیلی خفیفی هم هستم =)) سر کار، کسی بهم حمله و زخمیم کرده‌. در خلال اتفاق مهمی که افتاد و برای پایین آوردن من و بالا بردن خودش، به مهارت‌های نداشته‌م و غرورم اشاره کرد. البته خب کلیت ماجرا بزرگتر از این حرفاست و احتمالا باعث بشه یه مدت دیگه بیشتر نرم. اما خب امروز که کمی تو پیله‌ی خودم فرو رفتم و رو خودم دقیق شدم، فهمیدم اصل درد روحیم مال هیچ کدوم اینا نیست. به معنی واقعی کلمه حرف اون شخص برام اهمیتی نداره و تعجیل در ترک کارم، هم، که تو برنامه‌ی قبلیم قرار بود دو سه ماه دیگه باشه. یه چیز دیگه‌ای اذیتم می‌کنه. این شخص تازه‌وارده. قبل از اومدنش همه طرف من بودن. اما حالا طرف اون ایستاده‌ن. وقتی داشتیم بحث می‌کردیم، تو صف‌کشی، کاملا تنها بودم. کسانی که همیشه ازم دفاع می‌کردن، حالا باهام مبارزه می‌کردن. نمی‌دونم به خاطر اینکه اون مرده یا اینکه زبون گرمی داره یا بلده دم همه رو ببینه یا واقعا الان من مشکل دارم؟ شاید باید نرم‌تر با مسئله برخورد می‌کردم و خیلی بروز هیجانی نمی‌داشتم، ولی اصل موضعم همونه که همون‌جا اتخاذ کردم. اما من از اینکه بقیه حرف‌های اون در مورد منو قبول و تایید کنن ناراحتم، گرچه نکرده‌ن و فقط ازش دفاع کردن، اما به شکل قوی‌ای حس می‌کنم تاییدش می‌کنن و امروز و فردا هم که نیستم کاملا در موردش صحبت می‌کنن و اخلاق‌ها و ضعف‌هامو به بحث میذارن و همه متفق‌القول تصویر هیولایی از من در ذهنشون تثبیت میشه که از قضا میشه جزء آخرین تصاویر و ماندگار. اینکه چرا نظر اون شخص اصلا برام مهم نیست و نظر اون ده حجم سیاه دونده...
ما را در سایت حجم سیاه دونده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9monologue9 بازدید : 8 تاريخ : يکشنبه 23 ارديبهشت 1403 ساعت: 14:07

صبح رو با اعصاب بسیار خراب شروع کردم. یعنی یه خرابکاری کردم و بابتش خیلی ناراحت شدم. ناامید از خودم رفتم سر کار. حتی با جیم‌جیم هم خیلی عمیق صحبت نکردم. این روزا، خیلی وقتا تنهام تو ترکاری. اوستام از شنبه‌ی قبل دیگه نیومده، اون یکی بردست هم بعضی روزا نیست. بعضی روزا بجاش کسی دیگه میاد کمکم و بعضی روزام کاملا تنهام. وقتی تنهایی و وقتی خودت هنوز بردستی و مهارت‌هات و از اون مهم‌تر تجربه‌هات خیلی محدودن، و در عین حال "باید" یخچال‌هاتو پر کنی... معجون اینا چی میشه؟ کارای ساده‌تر و تکراری که وقت زیادی نخواد و تو بلد باشی و بتونی یک نفره تو زمان همیشگی، یخچالاتو پر کنی. یخچال‌هایی که دو و سه نفره پر می‌شدن قبلا. و خب نتیجه چی میشه؟ اینکه مدیرای بالادستی، میگن کارهات به اندازه‌ی کافی خوب نیستن و باید متنوع‌تر و شیک‌تر باشن. و تازه همینا رو هم به خودت نمیگن، چون حتی فکر نمی‌کنن وقتی ترکار دیگه‌ای تو کارگاه نیست، "تو" داری جنس می‌زنی و فکر کرده‌ن یکی از بردستای باتجربه‌ی خشک‌کاری که کمی ترکاری هم کرده لابد داره می‌زنه. کمی بهم برخورد. منظورمو نمی‌تونم واضح برسونم، فقط اینکه خدا رو شکر، من اصلا دنبال این نیستم که به احدی تو کارگاه برسونم که من مهارت‌هام چقدره، فقط فکرم اینه که تا جای ممکن سریع‌تر به سطح مهارتی که می‌خوام برسم و برم. علی ای حال، امروز به مناسبت همین تذکر با واسطه، مثل چی کار کردم که شیرینی‌های مختلف و تا جایی که می‌تونم شیک‌تری بزنم. و به حد توان و فکرم زدم. دسر رو هم بردست مذکور زد. راستش خیلی زحمت کشیدیم. قفسه رو پر کردم و چند تا دیس نارنجک هم گذاشتم و به ایشون گفتم ببره بالا. چون باز هم نمی‌خواستم اینطور برداشت بشه که من می‌برم که بگم خودم زدم و دارم سعی می حجم سیاه دونده...
ما را در سایت حجم سیاه دونده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9monologue9 بازدید : 13 تاريخ : سه شنبه 4 ارديبهشت 1403 ساعت: 1:54