مَرده با بچهاش داشت میرفت. دست بچهاش دو تا بستنی بود، یه نونی و یه مدل دیگه. بچه یکیشونو سمت باباش گرفته بود و هی میگفت "بابا اینو باز کن!" باباش از گرفتن بستنی امتناع میکرد و میگفت "باشه صب کن بریم تو ماشین" من از ذهنم گذشت که لابد مَرده روزه نداره و بخاطر همین هر دو بستنی رو داده دست بچهاش که مثلا زشت نباشه و میخواد بره تو ماشین بستنی رو بخوره. فقط همینقد! آها راستی وقتی رد شدم یه لبخند ه,مرتبه,الهی,العفو ...ادامه مطلب