کجا رو دارم برم، به جز این حرم؟ نه دیگه نمیفته هوای عشقت از سرم!

ساخت وبلاگ


با مامان معامله کردم تا اجازه داد بیام حرم. یه کار خاصی تو حرم داشتم، ولی گویا حرم کار دیگه‌ای با من داشت :) یعنی اون جایی که می‌خواستم برم رو بسته بودن، اینقد ناخواسته همه جای حرم چرخیدم (در واقع شوت شدم) تا رسیدم اونجایی که لازم بود ولی قرار نبود.

نشسته بودم و به حرف‌های یه سخنران گوش می‌دادم. جلوم خالی بود، یه خانم پیر اومد نشست، بعد برگشت که بهم بگه "ببخشید که پشتم به شماست" دید منم، نگفت :|

کش چادرم یکم تنگ و سفته و گوشم رو اذیت می‌کنه. چادر رو گذاشته بودم رو شونه‌هام. یه خادم خانم اومد گفت چادرتونو بذارین سرتون و بدون اینکه صبر کنه رفت. یعنی چند قدم که دور شد من تازه فهمیدم چی گفته! اول که خنده‌م گرفت، محیط کاملا زنانه، حجاب کاملا کامل، مشکل چی بود دقیقا؟ کم‌کم یه کم عصبانی هم شدم. گفتم اگه دوباره بیاد دلیل میخوام ازش برای اینکه این کار رو بکنم. دیگه نیومد.

تصحیح قرائت نماز هم رفتم. گفت "احسنت!" منم هی می‌گفتم "جدا؟ واقعا؟" یعنی فک نمی‌کردم ضاد رو درست تلفظ کنم. البته هنوز هم مطمئن نیستم :/

داشتن فضای حرم رو برای افطاری‌های رمضان آماده می‌کردن :))

حجم سیاه دونده...
ما را در سایت حجم سیاه دونده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9monologue9 بازدید : 308 تاريخ : دوشنبه 11 تير 1397 ساعت: 19:21