روز پرستار

ساخت وبلاگ

بعد از یک سال کار تو این درمانگاه، چند هفته‌ای هست با یکی از پرستارها یه کم دوست شدم. پیگیر کارای بارداریش و اینا بود، واسه همین چند دفعه‌ای با هم حرف زدیم و بعد از اون روزایی که هر دو شیفتیم، با هم صحبت می‌کنیم. اگه صحبتمون بعد از شیفت من باشه، نیم تا یک ساعت طول میکشه که این برای من خیلی زیاده! شبیه بچه‌های بیش فعال تقریبا نمی‌تونم یه جا بند بشم! فک کنم تو بزرگسالی بیش‌فعالی گرفتم، چون قبلا یادمه حداقل در مورد کتاب که می‌تونستم ساعت‌ها بشینم پاش و بلند نشم. جدا از اینا این پرستارمون یک مقدار هم خونسرده و همه چی رو آروووم و سر صبر و با کلی مقدمات و تمام جزئیات تعریف میکنه که از قضا این هم با شخصیت زود برو سر اصل قضیه‌ایِ من نمیخونه.
امروز اول شیفت اومد اتاق من و گفت که راجع به قضیه‌ی هفته‌ی قبل یه اتفاقی افتاده میخواد بگه. من مریض داشتم گفتم بعدا میرم اتاقش. بعد از چند تا مریض که وقتم خالی شد، رفتم پیشش. در حالی که من استرس داشتم که نکنه تو این مدت که تو اتاق ایشونم مریض دیگه‌ای اومده باشه، ایشون با صبر و حوصله‌ی تمام داشت تعریف میکرد که چه اتفاقی افتاده. یکم که گوش دادم گفتم میرم بعدا برمی‌گردم. تا آخر وقت بیکار نشدم دیگه. موقع رفتن با بقیه که تو سالن بودن خداحافظی کردم، ولی اتاق پرستار نرفتم! راستش حوصله نداشتم حرفی رو که میشه تو یک دقیقه خلاصه کرد، نیم ساعت گوش بدم. تا دم در اتاقش رفتم و برگشتم. بعد عذاب وجدان گرفتم، اما محل ندادم. داشتم میرفتم سمت BRT که یادم افتاد فردا روز پرستاره! سرِ خرِ درون رو کج کردم، برگشتم که بهش تبریک بگم. نمی‌دونم چی شد که ییهو جو صمیمیت منو گرفت، از پشت سر یکی زدم رو شونه‌ش و گفتم "راستیییی! روزت مبارک :)))" صورتش یه حالتی بین "بهت" و "غافلگیری" و "خوشم نیومد" و "همینجوری زدی پشتم، نگفتی نیدل‌استیک بشم" و "نه بابا! تو هم از این کارا بلدی" و کلی حالت دیگه رو همزمان نشون میداد و من همه‌شو یه جا از تو صورتش خوندم! درجا حس پشیمونی منو گرفت و یه دو تا ببخشید گفتم. اونم فک کنم تو شوک بود، چون گفت "روز تو هم مبارک"!!! و بعدش هم یادش رفت که پی بحث قبلی رو بگیره. فقط پرسید چرا تو گروه تلگرام درمانگاه نیستم و اگه بخوام عضوم می‌کنه. یادم بود که اون اوایل ادم کرده بودن و من لفت داده بودم، اما دیگه نه نگفتم بهش. رسیدم خونه اد شده بودم، حالا دم به دیقه پیام میومد! دینگ دینگ! فلانی خوش اومدی! دینگ دینگ! روز پرستار مبارک! دینگ دینگ! رقص فلانی با فلانی! دینگ دینگ! جوک! دینگ دینگ! جوک! دینگ دینگ! جوک! گروهو گذاشتم رو سکوت و فکر نکنم به این زودیا بهش سر بزنم. بذارم آبا از آسیاب بیفته، منو یادشون بره، بعد تو یه موقعی که زیادی چتشون شلوغ پلوغ میشه لفت بدم که کسی نفهمه آقا من اصلا بخوام تلگرام از رو زمین محو بشه کیو باس ببینم؟


+ از نتیجه گرفتن از پست قبل ناامید شدم، به حقیقی‌ها رو آوردم.

حجم سیاه دونده...
ما را در سایت حجم سیاه دونده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9monologue9 بازدید : 297 تاريخ : پنجشنبه 12 بهمن 1396 ساعت: 20:02