در مسیر

ساخت وبلاگ
شیفتامو قشنگ هماهنگ کرده بودم دوستم بره. حالا که تو راهم زنگ زده که رئیسم نمیذاره و کلی معذرت‌خواهی هم کرد. گفتم که عذرخواهی نیاز نیست و تقصیر اون نیست که شرایط عوض شده.
با یکی دیگه از دوستام صحبت کردم، فعلا قرار شده اون به جای من بره. ان‌شاءالله که همه چیز خوب پیش بره :) فک کنین توضیحات مربوط به درمانگاه زنان رو با اصطلاحات انگلیسی می‌گفتم بلکم اطرافیان کمتر بفهمن!

دیروز که رفته بودیم بیرون، وسط یه بیابون اتراق کردیم. من و هدهد با دو رفتیم تا دووورها! بعد هدهد برگشت و من نشستم همونجا و فقط به سکوت دل‌انگیز گوش دادم تا رعب‌آور شد :) موقع برگشت که هوا تاریک شده بود بساط رو جمع کردیم و من و هدهد شروع کردیم عکس گرفتن از ماه کامل :)


بعدش هم یه روباه دیدیم که باز من و هدهد دنبالش دویدیم و دویدیم و دویدیم! و باز هم افتادیم به عکاسی از ماه! هرچی آقای و مامان صدا کردن که بیاین بریم نرفتیم. یعنی دستمون به یه ماه خوشگل بند بود :) هی گفتن بیاین وگرنه میریم هااا! آخرشم نامردی نکردن و راه افتادن رفتن :| ما هم ازشون دور بودیم، انقد دویدیم دنبال ماشین! بعد دیدیم وایستاد، این دفعه نوبت ما بود :) از دو تغییر حالت دادیم به سلانه سلانه راه رفتن! من که دنده عقب می‌رفتم تا اونا باشن تو شبِ بیابون ما رو ول کنن برن ;)

چرا هوا اینقد گرمه تو اتوبوس؟ وقتی فک می‌کنم یک شبانه‌روز باید اینجا بشینم به این حالت :| تبدیل میشم!

حجم سیاه دونده...
ما را در سایت حجم سیاه دونده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9monologue9 بازدید : 235 تاريخ : يکشنبه 21 آبان 1396 ساعت: 15:26