همین الان یهویی

ساخت وبلاگ

خوب تا دقایقی دیگه همکارم می‌رسه. سلام و احوال‌پرسی می‌کنیم. بعد با هم میریم تو. می‌شینیم. احتمالا یک ربع وقت داریم تا قبل از برقراری سکوت. بقیه‌اش توی تاریکی خواهد گذشت. همه چیز نرماله. فقط چند تا چیز هستن که آنرمالن.
یک: تو اون یک ربع وقت چی بگم؟ نمی‌دونم. موضوعات مشترک به ذهنم نمی‌رسه. یعنی من بلد نیستم سر صحبت باز کنم. ولی همکارم بلده. همینطور بلده چطور یه موضوع رو بسط بده. پس حل این مشکل رو می‌ذارم به عهده‌ی همکارم :)
دو: درک نمی‌کنم چرا وقتی دو نفر قراره با هم وقت بگذرونن، چطور ممکنه سینما تو گزینه‌هاشون وارد بشه! میرن دو ساعت تو سکوت به چیزی خیره میشن و فکر میکنن و میخندن و گریه میکنن که هیچ ربطی به شخص بغل‌دستی نداره و هیچ حسی رو بینشون تقویت نمیکنه و هیچ شناختی از اون به این اضافه نمیکنه. حتی میشه هر کدوم برن سالن‌های متفاوت و فیلم‌های متفاوت ببینن و بعد موقع خروج برگردن پیش هم. اما خوب من حتی درست نفهمیدم چطور شد که این قرار گذاشته شد. یعنی از طرف خودم میدونم. بعد تفریحیش مطرح بود و این مسئله که همکارام منو آدم منزوی‌ای ندونن هم تا حدودی دخیل بود. چون پیشنهاد از سمت همکارم بود.
سه: چرا امروز من کار بانکی داشتم و مجبور شدم زودتر از خونه بیام بیرون و مسیر یک ساعت و ربعه، امروز یک ساعته طی شد و بانک فوق خلوت بود و کمتر از چند دقیقه کارم تموم شد و تمام محاسبات من برای آن‌تایم بودن به هم ریخت و حداقل نیم ساعت علاف شدم؟ احتمالا حکمتش گذاشتن این پست بوده! بالاخره وبلاگ هم حقوقی به گردن آدم داره که اگه رعایت نکنیم اون دنیا خفتمون میکنه ;)
چهار: چرا این تخته سیاه که جلوی من روی دیوار نصب شده (خودمم رو نیمکت مدرسه نشستم ) و جزء دکوراسیون شهر محسوب میشه، تو جاگچیش! گچ نداره؟ میخواستم چیزی بنویسم ولی گچ نبود، اگه بود اینو مینوشتم:

حتی عبور از عشق هم رو به رهایی سخت نیست
بی ذوق آزادی کسی با عشق هم خوشبخت نیست
:)

هم‌اکنون یه خانم مسن بیامد و از من بپرسید اینجا چی یاد میدن؟ o_o گفتم هیچی! گفت مگه اینجا کلاس نیست؟ گفتم نع :):):)
دیگه برم که وقتشه :)
حجم سیاه دونده...
ما را در سایت حجم سیاه دونده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9monologue9 بازدید : 203 تاريخ : سه شنبه 19 ارديبهشت 1396 ساعت: 12:59