هشت جلد کلیدر رو صوتی خریده بودم از فیدیبو. بعدا جلد نه و ده هم اومد که هنوز نگرفتهم اونا رو. جلد اول رو روی دور تند گوش دادم. جلد دوم رو برای تمرین صبر و تحمل، با سرعت معمولی گوش دادم. هی دستم میرفت تندش کنه، هی نگهش میداشتم. چیزی اون جلوها نیست، همین لحظه رو گوش بده. با طمانینه. برداشتی که من از آدما داشتهم این بوده که فکر میکنن من آدم آروم و ملوییام. حتی بار اولی که با جیمجیم رفته بودیم کوه کوهسنگی، چشاش گرد شده بود و میگفت اصلا فکر نمیکردم مثل بز از کوه بری بالا. یعنی بهم نمیخوره این حجم ورجه وورجه توم وول بخوره. ولی خب در اصل اسلام دستوپامو بسته و نمیتونم شوخوشنگ باشم. حالا بعد این همه سال اون حرکات و سکناتِ آروم، شده رفتار غالبم. ولی هنوزم تو وجودم انگار اسپند رو زغال بالا پایین میپره و نمیذاره زیاد آروم بگیرم. عجله و تند و تیزی هنوزم جزء ارزشهامن. دوست دارم کارها زود به سرانجام برسه. تکلیف همه چیز زود مشخص شه. پروندهها باز نمونن. این جملهی آخرو که جیمجیم و میمالف هم باهاش آشنان و بهش اشاره میکنن که آره تو دوست داری زودتر پروندههای باز ذهنیتو ببندی. خلاصه اینکه در راستای کم کردن از عجلههای غیرضروری، تصمیم گرفتم کلیدرو با سرعت 1× گوش بدم. جلد دو تموم شد. ولی دیگه نخواستم فعلا جلد سه رو شروع کنم. جای بدی تموم شد. اگه دوست دارین بخونین یا گوش بدین بقیه رو نخونین. کتاب در مورد کردهای خراسانه. نه اینکه کتاب قصد قهرمانسازی داشته باشه، چون خوب و بد ویژگیهای آدمها رو با هم میگه، اما چون یهجورایی از دو تا شخصیت بیشتر از بقیه یا بولدتر از بقیه صحبت میکنه، شاید ذهن خودش دوست داره ازشون قهرمان بسازه. اینا انگار آدم خوبای داستانن. گلمحمد و مارال. من, ...ادامه مطلب