"من میخوام بدونم شما که یه کرمی رو میفروشین چرا روش نمینویسین چجوری باید ازتون شکایت کرد؟" این جملهایه که از عالم خواب تسنیم دررفته و به عالم واقعیت رسیده و توسط برادرش شکار شده! آخه بنده خدا، فروشندههای رؤیایی! هم از دست این قانونمداری تو در امان نیستن؟؟؟ + من میدونم، اگه آخر جای گنجهامو تو همین خواب لو ندادم --__-- , ...ادامه مطلب
امروز درمانگاه شلوغ نبود، ولی آشفته بود. نفر اول با یه غربالگریِ نوبت دومِ مثبتِ سندرم داون اومده بود، موقع گوش دادن FHR ازم میپرسید "یعنی بهش دل نبندم؟" (دو نفر) نفر آخر هم یکی از مادرای چند ماه پیشمون بود که دکتر سزارینش کرده بود و حالا بعد از چهار ماه دوباره با بیبی چکِ مثبت اومده بود و مثل ابر بهار اشک میریخت. یه دوقلوی مدرسهای داشت و یه شیرخوار چهار ماهه و این بچه رو نمیخواست. احتمال داره دکتر کمکش کنه. فک کنم دلش سوخت واسش. دل من هم سوخت براش، ولی بیشتر واسهی اون بچه سوخت. اعتراف میکنم بار اول بود که به جنین مثل یه آدم نگاه کردم. حتی بیشتر از وقتهایی که لگدشونو زیر دستم حس میکنم، جای سر و دست و پاشونو تعیین میکنم و به قلب پرشتابشون گوش میدم. وقتی این حس بهم دست داد که دکتر بهش میگفت "برو این سونو رو انجام بده، انقد هم گریه نکن، کمتر خودت و ... اذیت کن. جوابشو بیار براش یه فکری میکنیم" و حس کردم یه تیکه از حرفش رو خورد. حس کردم داره سعی میشه وجود اون آدم انکار بشه، سعی میشه هیچ فکری نره سمت اینکه اون هم اذیت میشه، سعی میشه از بار عذاب وجدان احتمالیِ آینده کم بشه. اون جنین یه آدمه، یه آدمی که خیلی عاجزه، خیلی عاجز. (سه نفر)دو نفر هم اومده بودن برای درمان نازایی. (دو نفر) یک نفر هم اومده بود که بعد از چهارده سال درمان نازایی بیخیال شده بوده و حالا به گفتهی خودش با , ...ادامه مطلب
بعضی چیزا انقد رو دلم سنگینی میکنه که طاقتم طاق میشه. نفسم تنگ میشه. در واقع من باید غلط بکنم این فکرا رو بکنم.,پیاده,آمده,بودم،,پیاده,خواهم ...ادامه مطلب