حجم سیاه دونده

متن مرتبط با «اندر» در سایت حجم سیاه دونده نوشته شده است

با تشکر از بانک ملی و دست اندرکاران

  •   وبلاگ خاکستری رو باز کردم دیدم نوشته وبلاگ آقاگل گفته یه جا تخفیف پنجاه درصدی کتاب میدن. رفتم ثبت نام کردم تو سی بوک و دویست و اندی کتاب ریختم تو سبد خرید و کد تخفیف رو وارد کردم و شد صد و اندی و بع, ...ادامه مطلب

  • اندر حکایت افتادن در پوستین خلق الله

  • دوش، در هوایی که از شدت سرما، خونمان به رنگ آبی درآمده و از هر انگشت دست، قندیلی دو متری آویزان گشته بود و از خز و پالتو و زره، هرچه داشتیم و نداشتیم بر تن کرده و به دنبال ارزاق واجب، سرما بر خود همو, ...ادامه مطلب

  • شب تا سحر می‌نغنوم، واندرز کس می‌نشنوم

  • قرار بود یکشنبه‌ی هفته‌ی قبل، با چند روز تاخیر، جشن روز پرستار باشه. مدیران درمانگاه‌ها هر سال این جشن رو برگزار می‌کنن، چون مدیر اعظم خودش پرستاره. (از شما پنهان نباشه، خیلی از این حرکتشون خوشم میاد, ...ادامه مطلب

  • و همچنان اندر خم همان کوچه

  • به آقای میگم صبح‌ها بلند شین بریم تمرین رانندگی، میگن خیلی خسته‌ام بابا، نمی‌تونم. میگم خب خلوته، من خودم تنها میرم، میگن نه! بذار ماه‌های حرام تموم بشه بعد! در این حد آمادگی گرفتن یعنی -_- + :)))) , ...ادامه مطلب

  • در اندرون من خسته‌دل ندانم کیست

  • مرکز از پرستارها سفته خواسته. یکی از قبلی‌ها گفت نمیده، مدیر انقدر حرف زد که قانع شد. من حرفی نزدم، اومدم بیرون و بعد پیام دادم که سفته نمیدم. با پرستارهای سابقشون مشکل دارن، با من بیشتر کنار میان. گ, ...ادامه مطلب

  • اندر حکایت در

  • سوار آسانسور شدم، تنها بودم، دو طبقه رفتم بالا، ایستاد، صدای باز شدن در اومد ولی در باز نشد، هرچی صبر کردم باز نشد، دکمه‌ی باز شدنو زدم، زدم، زدم، باز نشد، سعی کردم با دست بازش کنم!، نشد، مامان پایین, ...ادامه مطلب

  • اندر حکایات شوهرخواهر

  • دو سه روزی هست که آق دوماد کوچیکه تشریفشونو آوردن! کارش شهر دیگه‌ایه، نوروز هم اینجا نیست، یه هفته‌ای اومده و برمی‌گرده. اونوقت امروز به جای اینکه برن بیرون بگردن، هدهد گفت بریم بالا فرش بشوریم :| اینقد این بشر همسردوسته :) البته اگه من بودم امروز بجای یکی، دو تا می‌شستیم :) چه معنی داره اون بره بعد ما دست‌تنها بشوریم؟ باید از همین حالا با مفهوم عمیق خونه‌ت, ...ادامه مطلب

  • اندر حکایات BRT

  • دارم میرم خونه، خونه‌ی بی‌سرنشین! باز امشب تنهام، بقیه رفتن عروسی همون دختره‌ی فیس‌فیسی پرافاده‌ی چش‌سفیدِ زبون‌درازِ خوشگل :))) خدا رو شکر می‌برنش تهران :) راننده یکم بی‌احتیاط رانندگی می‌کنه. اگه اتوبوس شلوغ باشه و من ایستاده، معمولا بدون اینکه از جایی بگیرم می‌تونم تعادلمو حفظ کنم، ولی امشب گاهی مجبور میشم از گوشه‌ی صندلی‌ها بگیرم. بخاطر این مدل رانندگی، صدای یکی از خانم‌ها دراومده. فک کنم بخاطر ترمز بد رو سرعت‌گیر به در و دیوار خورده بود که بعدش با صدای بلند گفت "خاک تو سرت! به تو هم میگن راننده؟ تو رو باید بذارن تو ماشین لباسشویی!..." و همینجور ادامه داد. یه دفعه از حرکت بازایستادیم! راننده پیاده شد، نمی‌دونم می‌خواست چیکار کنه. جلو رو نمی‌تونستم ببینم، صدا هم مفهوم نبود، بنظرم آقایون راننده رو از خر شیطون پیاده کردن، دوباره نشوندن تو ماشین لباسشویی! چون همچنان همونجور رانندگی می‌کنه تا ما خوب با هم مخلوط شده و کاملا شسته بشیم :) از این طرف حرف اون خانم خیلی زشت بود و باید انتقادش رو مؤدبانه مطرح می‌کرد. از اون طرف جنبه‌ی انتقادپذیری کل جامعه و به تبع اون رانندگان محترم اتوبوس هم خیلی پایینه. چه اینکه خیلی‌هاشون حتی به انتقاد مؤدبانه هم وقعی ننهاده و گاها متعرض مسافران معترض هم میشن! مثلا توقع دارن پیرزن هفتاد ساله قبل از توقف اتوبوس از رو صندلیش بلند شه و پشت در وایسته که به, ...ادامه مطلب

  • اندر حکایت BRT سواری

  • سوار BRT بودم و BRT هم در حال حرکت. یه خانمه برداشت با صدای بلند گفت "آقای راننده همینجا نگه دار، پیاده میشم"!!! بعد از دو سه ثانیه دوباره گفت "نه نه اینجا نه، برو برو، نمی‌خواد وایستی!"!!!,اندر,حکایت,سواری ...ادامه مطلب

  • اندر احوالات آشپزی

  • ما خواهر برادرا کمی تا قسمتی بدغذا تشریف داریم! مثلا غذایی که با روغن حیوانی (روغن دنبه!) پخته بشه نمیخوریم، چون بوی خاصی میده. یا مثلا یکی شیر گرم نمی‌خوره، چند نفر آبگوشت نمی‌خورن، کلهم سبزیجات (سبزی خوردن، کدو، بادمجان و...) خیلی کم میخوریم و یه سری از این عادات که تو هر خونه‌ای هست. دیشب میخواست, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها